Home
Categories
EXPLORE
True Crime
Comedy
Society & Culture
Business
News
Sports
TV & Film
About Us
Contact Us
Copyright
© 2024 PodJoint
00:00 / 00:00
Sign in

or

Don't have an account?
Sign up
Forgot password
https://is1-ssl.mzstatic.com/image/thumb/Podcasts126/v4/14/b2/4e/14b24e55-e67d-90b8-fe95-b623c761f9b1/mza_17930542660075555795.jpg/600x600bb.jpg
نقاشی خیال با شعر
Gholamreza Aminian
95 episodes
6 days ago
دریچه‌ای گشودام تا ببینی جهان پر آشوب مرا، رقص حنجره‌ام با غبارهای ذهن مرا، ترک برداشتن بغض‌های مرا، ریختن اشکهای مرا، رویای مرا و مرا ©
Show more...
Books
Arts
RSS
All content for نقاشی خیال با شعر is the property of Gholamreza Aminian and is served directly from their servers with no modification, redirects, or rehosting. The podcast is not affiliated with or endorsed by Podjoint in any way.
دریچه‌ای گشودام تا ببینی جهان پر آشوب مرا، رقص حنجره‌ام با غبارهای ذهن مرا، ترک برداشتن بغض‌های مرا، ریختن اشکهای مرا، رویای مرا و مرا ©
Show more...
Books
Arts
Episodes (20/95)
نقاشی خیال با شعر
تردید

شده در کوچه‌ای قدم بگذاری بی‌آنکه بدانی چرا؟

یا ‌بپیچی در جاده‌ای اما ندانی کجا می‌برد‌ آن راه تو را؟

شده در چشمان کسی نظر کنی که پاک ببرد حواس تو را؟

یا زیباییش بپراند هوش تو را؟

کجا می‌برد این تردید، ما را؟

کجا می‌کشد این بار گران، افسار ما را؟

من هر دو دستم خالیست

خودت ببین که نگاهم بارانیست

من تمام امیدم به روشناییست

به آن دو خورشید درخشانی که مست و آبی‌ست

ای تویی که در من زندانیست

بگو که در تو هم این شک جاریست

که کنارت جای من خالیست

که بی‌من روزهای بهاریت زمستانیست

که جای بوسه‌هایم بر لبانت خشک و بیابانی‌ست

بی‌‌شک صاحب تردید یک زندانیست

Show more...
1 week ago
2 minutes 7 seconds

نقاشی خیال با شعر
ماتیک

اجازه دارم باقیمانده قهوه‌ات را سر بکشم؟

کمی از ماتیکت هم روی فنجان مانده

می‌توانم آن را به صورتم بکشم؟

چطور شد؟

مثل تو زیبا شد؟

چقدر تا تحویل سال مانده؟

یعنی اینهمه راه تا رسیدن به دلت مانده؟!

چقدر امروز این ماه دیر کرده

صورت خودت هم به ماه می‌ماند

اما زیبایی صورتت زیر ماه به هیچ نماند

دفتر خاطراتت چه؟

اجازه دارم به آن سرک بکشم؟

نه، کاری که ندارم

اما کمکم می‌کند که تو را کمی بهتر بکشم

و کمی زودتر

شاید تو راست می‌گویی

این همه عجله‌ برای چیست

ولی این را به که می‌گویی؟!

دل چه می‌فهمد معنی انتظار را

رابطه دو تا دو با چهار را

در روزگاری که همه از عقل معاش می‌گویند

تو گرسنه بمان تا با تو کمی از اسرار گویند

یکی اینکه میان من و تو جز حبابی بیش نیست

یکی آنکه هزار سال هم دمی بیش نیست

دیگر آنکه جز خودش کسی آگاه نیست

چون دنیا ‌دو روز بیش نیست، آخر این همه ناز برای چیست؟

امشب را هم بمان که فردا منتظر کسی نیست

Show more...
2 weeks ago
2 minutes 44 seconds

نقاشی خیال با شعر
نیم نگاه

نگاهم که به ‌نگاهت می‌افتد،

در دلم آشوب می‌افتد

با خود می‌گویم:

آیا او هم هر شب قبل خواب به یاد من می‌افتد؟

وقتی فکر کسی در جانت می‌افتد،

این چنین نیست که تنها دماغت از کار می‌افتد

یک جهانت از پا می‌افتد

عشق تنها یک مفهوم مجرد نیست

شیرازه دو جهان را بسته‌‌اند به آن

تو خود لب باز کن ببین چه بر سر هر دو جهانم می‌افتد

با هر کلمه‌ای که از دهان تو بیرون ‌می‌افتد،

جان و تنم با هم به لرزه می‌افتد

پس چرا خواهشی از من ‌نمی‌کنی؟

وقتی میدانی که این تن به یک خواهش تو بر خاک می‌افتد

Show more...
4 weeks ago
1 minute 33 seconds

نقاشی خیال با شعر
چشم انتظار

کوچ میکنم

می‌روم از اینجا

خانه‌ام هرجا

من یک دوره‌ گردم

دورت بگردم!

من به دوردست‌ها می‌اندیشم

من خود یک اندیشه‌‌ام

حبس‌شده در یک شیشه‌‌ام

با دیوار‌هایی نازک

با من به آرامی حرف بزن

کنارم کمی بنشین با من حرف بزن

بپرس روزت چطور بود؟

شهر با تو‌ مهربان بود؟

چقدر پیر شده‌ام

با اینکه هنوز از دروازه‌ شهر هم خارج نشده‌ام

می‌بینی؟ ساعت‌ها با ما سر صلح ندارند

همین کافیست که اینجا جای ما نیست

فکر کنی چگونه می‌خواهم کوچ کنم؟

پیاده یا سواره؟

سوار برعرشه کشتی یا بالهای‌ یک قرتی؟

طیاره را می‌گویم!

تو چه میگویی؟

شاید با چشمان بسته بهتر ببینم

آب می‌بینم

خود را در میان موج‌ اما در جمع می‌بینم

پس باید همراهانی با خود ببرم

خاطرات کودکی؟ شاید

اشعار رودکی؟ حتما

آرزوهای آبی؟ هرگز

اینبار سبک می‌خواهم بروم

شاید تو را هم با خود نبرم!

با که میخواهم در راه صحبت کنم؟!

به این می‌اندیشم

اصلا برای حل همین سفر می‌روم

تو اما بمان

باشد؟

می‌مانی؟

منظورم، منتظرم می‌مانی؟

Show more...
1 month ago
3 minutes 49 seconds

نقاشی خیال با شعر
مشت کرده

ایستاده، مشت کرده، پشت کرده

به هر آنچه می‌پرستید

قسم به همان که می‌پرستید

روبرویم راهی‌ست که هموار نیست

در دل جایی برای رشک فردا نیست

مگر صورتی هست که نقش تو در آن پیدا نیست


هر که‌ غایت زن در او پیدا نیست

وصف حالش در گنجایش هیچ شعر و کتاب نیست

تو فقط بخند که جز چشمان تو راهی به فردا نیست


هر نگاهی که خالی از احساس است

حسرت خورد که چاه‌کن است و در چاهش آب نیست

هر دوست داشتنی که سزاوار تخت و تاج نیست

عاشقی او کرد در فراق معشوق یک دریا خون گریست


روزی خواهد آمد که می‌پرسی او از اهل کجا بود؟

از شهری که من می‌آیم داشتن آدرس خود یک گناه‌ بود

هر که کلاه از سر برمیداشت از اهالی خانه بود

من کلاه از سر زیبایی چشمان تو برمیدارم

Show more...
2 months ago
2 minutes 12 seconds

نقاشی خیال با شعر
تلخ، شیرین

چگونه ادا کنم؟

چگونه گره از این سخن خود باز کنم؟

چگونه فریاد زنم با دهانی که خودخواسته فرو بسته‌ام؟

حتی می‌‌لرزد قلمم وقتی که به آن می‌اندیشم

 

وقتی که شیطان خودی می‌نماید

با برق چکه و صدای سم خود عرض اندام می‌نماید ‌

فکر نکنی که او حتی برای یک لحظه‌ چشمانش را بسته است

او یک عمر را برای همین لحظه کمین نشسته است

خواهید دید چگونه تمام راه‌ها را بر مهره‌هایشان‌ بسته است

و جز ذلت و خواری برایشان چیزی ننوشته است

 

و اشتباه هم نکن

نگو که عدالت کجاست

چگونه با این همه ظلم دستگاه عدل پابرجاست

تو چه دانی کدام پاره‌‌ از دردها طلاست

مزد آنهایی که در قلبشان هنوز بارقه‌هایی از نور ماناست

 

وقتی که شعله‌های شقاوت تا فلک سر می‌کشند

و دل‌‌های دردمند را تا مغز استخان می‌خراشند

فکر نکنی که چه آسان ظالم به اهدافش رسیده است

این‌‌ها هم تله خود اوست تا تنها اتمام حجتی ‌کرده باشد

برای عذاب دردناکی که برایشان مهیا کرده است

جهان پر است از ملولی برای او که کمی تاریخ خوانده است

 

برای تو هم که او این درد را برای تو خواسته است

نه که برای عذابت بلکه برای رد کردن خودت از سوراخ غربالش

یا نشاندنت‌ در جایگاهی مقربتر از دیگر بندگانش

باید که صبور باشی تا پس دهی امتحانش

و چون وعده سحر نزدیک است

بر‌ کسی که حرارت خورشید را لااقل یکبار درک کرده است

حلاوت هر چه از او بر او رسد، چون قند شیرین است

Show more...
3 months ago
3 minutes 41 seconds

نقاشی خیال با شعر
ژرف

از زبان تو میگویم

از باور‌های عمیق تو

از ترس‌های رخنه کرده در درون تو

از حس‌های لبریز شده

از زخم‌های تیره شده

از تنهایی‌‌هایت

از جدایی‌هایت

از پلشتی‌ اطرافیانت

از عشق‌های بی سر و ته

از یک عمر دویدن‌‌های بی‌ره

از سردی مواجه با قلب‌های‌ یخ‌زده

از تحمل بار نگاه‌های آفت‌زده

و آن شب سرد

آن لحظه‌ شبیه‌ترین به مرگ

...

انگار که همین دیروز بود

هوا هنوز گرگ و میش بود

درخت در جایش‌ بود

اما یک چیز سرجایش‌ نبود

یک ذهن آرام

یک قبیله بی‌آلام

هضم آن لحظه حتما می‌باید که سخت بود

دانستن اینکه من‌بعد بودنت همواره با درد بود

اینکه دیگر زندگی مثل‌ قبل نخواهد شد

اینکه دیگر چیزی‌ فراموش نخواهد شد

اینکه دل دیگر بر قرار نخواهد شد

اینکه تا جسم خاک نشود جهانی آرام نمی‌شود

Show more...
3 months ago
3 minutes 20 seconds

نقاشی خیال با شعر
زبان سرخ

ایستاده‌ای و به نقطه‌ای خیره‌ شده‌ای

گه گاهی هم نیم نگاهی به من می‌اندازی

می‌دانم تو این راه را قبلا بارها رفته‌ای

و هزاران بار هم آنرا در ذهنت مرور کرده‌ای

اما من چه کمکی می‌توانم به تو بکنم

من هم مثل خودت یک سیب خورده‌ام

من هم مثل تو از اسبم به پایین افتاده‌ام

از من همراهی بخواه، اما پاسپانی نه

 

بر روی زمین مورچه‌ای را به تو نشان می‌دهم که یک پایش آسیب دیده است

بعد کلی جستجو خانه‌اش را پیدا می‌کنی و کمکش میکنی تا به خانه‌اش برگردد

اما آیا او هم همین را می‌خواست؟ و آیا به نفعش بود؟ مورچه‌ای‌ که یک پایش شکسته را چه کسی می‌خواهد؟

 

به آن زنی که در آن سمت خیابان ایستاده نگاه کن

ببین چقدر زیر چشمانش گود افتاده

میدانی چرا؟

چون چند شب است که خوب نخوابیده

 چرا؟!

چون دخترش از خانه فرار کرده

برای این زن چه باید کرد؟ کمکش کرد تا دخترش به خانه برگردد؟

آیا دختر هم همین را می‌خواهد؟ و آیا به نفعش هست؟

 

با آدم سالخورده‌ای که هزار درد بی‌درمان گرفته چه باید کرد؟

برای خاطر چه کسی؟ برای دکتری که تنها نسخه جراحی در آستین دارد، یا جامعه‌ای که از سنت‌شکی می‌هراسد و یا خانواده‌ای که نگران آبرویش در میان در و همسایه است؟

خودش چه؟ برای خودش چه چیزی بهتر چیست؟ اینکه انگشتانت هنوز تکان می‌خورند معنی‌اش چیست؟ زندگی در تفسیر چیست؟

 

ما بیشتر از آنچه باید در کار طبیعت دخالت ‌می‌کنیم طبیعت تنها یک کار دارد و آن نوسازی خویش است و ما در تقلا برای حفظ یک سکانس‌!‌

به بچه آدمیزاد نگاه کن!

ببین چقدر ضعیف‌ و نحیف گشته

ما این بلا را بر سرش آورده‌ایم

با یک عمر دخالت‌های بی‌جا در تمام شوون زندگیش، از ریز و درشتش

از اینکه به چه چیزی می‌تواند دست بزند تا اینکه کی می‌تواند حرف بزند

از اینکه با چه چیزی می‌تواند بازی بکند تا اینکه با چه کسانی می‌تواند رفت و آمد کند

از اینکه چه لباسی می‌تواند بپوشد تا اینکه به چه چیزی می‌تواند گوش کند

از اینکه در چه رشته‌ای می‌تواند تحصیل کند تا اینکه با چه کسی می‌تواند آمیزش کند

 

بعد همین انسان‌ خودخواه زیاده‌خواه در وقت پیری انتظار داد که بچه‌هایش او را تر و خشک کند. چه شد؟ تو که یک عمر ادای آدم‌های همه‌چیزدان را  در می‌آوردی، چرا فکری برای پیری خودت نکرده‌ای؟‌‌؟ دوران بچه‌گی‌ و جوانی‌‌شان بس نبود که انتظار داشته باشی میان‌سالگیشان را هم به پای کهولت شما بریزند؟

 

و همه اینها نتیجه همان دخالت‌های بی‌جا در طبیعت بکر بچه‌هاست، چه از روی خودخواهی و چه از روی نادانی. ولشان کنید. بچه‌ها را بگذارید تا کودکی کنند، از بچه‌هایتان کلفت و نوکر نسازید. اگر شما این کاره هستید تنها فکری برای پیری خودتان بکنید. برای بچه‌هایتان تنها یک هم‌بند باشید نه زندان‌بان. این زندان‌بند است که به زندانیش می‌گوید که کی باید غذا بخورد، کی باید بخوابد، کی باید هوا بخورد، ‌و کی باید ملاقاتی داشته باشد. هم‌بند اما تنها دو گوش شنوا دارد و یک آغوش گرم تنها اگر لازم باشد.

 

و انسان واقعا جز همراهی چیزی در این دنیا لازم ندارد. تنها اینکه کسی باشد که ببیند، بشنود، بفهمد، بخندد، بغض کند، گریه کند و خلاصه ... آینه باشد، و خالی! خالی از هر نوع قضاوتی.

 

آری، از من همراهی بخواه، اما پاسپانی نه، من برای پیری خود فکری کرده‌ام‌. ‌

Show more...
4 months ago
5 minutes 46 seconds

نقاشی خیال با شعر
قهوه تلخ

همین بود، نبود؟ 

شب بود، نبود؟ 

ترسیده بود، نبود؟ 

تنها بود، تنها 

مثل یک مرداب 

بی‌حرکت، بی‌معنی، بی‌جهت 

و تلخ! 

چه می‌شد کرد؟ 

چه می‌توانست کرد؟ 

چه باید می‌کرد؟ 

باز شاید تشعشش آفتابی 

یا تابش نور مهتابی 

یا چند لکه ابری 

با چند قطره بارانی 

یا دست نوازش‌گر پدری 

یا محبت‌‌های بی‌دریغ مادری 

باید امتحان می‌کرد 

یک کاری می‌کرد 

از یکجا نشستن آخر چه سود 

از زانوی غم به بغل گرفتن چه فایده 

اگر می‌شود رفت چرا باید ایستاد؟ 

چرا باید گذاشت تا هدر شد؟ 

و چه کاری هم کرد! 

کارستان‌!  

و خوب هم تمامش کرد! 

زندگی را مثل زمین قصه‌ها‌ کرد 

هم تلخ، هم شیرین 

هم رنج، هم گنج 

هم بالا، هم پایین‌‌ 

‌این زندگی، هر لحظه‌اش را باید ستود 

حتی شده با فرستاد یک درود 

یا زدن هر حرکتی 

حتی شده با بیهوده پرسه زدنی 

مثل گفتن چند جمله دوستت دارم 

یا نشان دادن اینکه برو پشتت را دارم 

با عاشقانه درکنار هم زیستن 

در سختی‌ها با هم گریستن 

در شادی‌ها با هم خندیدن، رقصیدن 

همین بود، نبود؟ 

کافی بود، نبود؟ 

و آخرین پرده! 

تصویر یک پیجک رونده 

وقتی دیگر هیچ رمقی نمانده 

جز واپسین دم و بازدم عاشقانه 

و بعد افتادن یک برگ 

در زمینی پوشیده از گل و سنگ 

و گفتن خداحافظ 

یعنی که هنوز امید دارم 

یعنی که جز تو کسی را ندارم 

یعنی همه چیز را به تو می‌سپارم 

همین بود، نبود؟ 

قشنگ بود، نبود؟ 

Show more...
6 months ago
3 minutes 34 seconds

نقاشی خیال با شعر
دلتنگی

حالت چطور است؟ 

امروز چشمانت چه رنگ است؟ 

پیراهنت بوی پرتغال می‌دهد؟ 

رنگ موهایت به شرابی طعنه می‌زند‌؟ 

ساعت چند است؟ 

پاییز شما هم برگ‌ریزان می‌شود؟ 

آفتاب، مهمان‌ اتاقت ‌می‌شود؟ 

پنجره‌ات‌ رو به دریاچه باز می‌شود؟ 

شب‌ها نور ماه مزاحم خوابت می‌شود؟ 

آرزوهایت با طلوع خورشید آب می‌شود؟ 

اینجا !؟ 

اینجا هوا ناجوانمردانه سرد است 

سایه تشنه آفتاب است 

زمین منتظر باران است 

دل در تب و تاب است 

سینه‌‌ پر از فریاد است 

این خودم هم از آن خودم هم در حیران است 

کی می‌‌آیی‌؟ 

می‌آیی؟؟ 

دیر نشود!؟ 

نگذار مشتی خاک چاره کار دو چشم منتظر شود 

Show more...
6 months ago
1 minute 38 seconds

نقاشی خیال با شعر
سیاهی

تاریکی هجوم آورده

از نشخوارهای ذهن هزاران دیو سربرآورده

باز شب شده

باز این سر بی صاحب شده‌

فکر و خیالات‌‌ چون شغالان گشنه باهم غلاویز شده‌

خون هم میرزند

تن را به هم میریزند

آب نجس بر سر و صورت هر چه سجاده پرست می‌ریزند


ایجا میدان اصلی شهر است

اشباح‌ گشته‌ است

از آدم‌‌های گرگ صفت مرده‌خوار پر شده است

دندان تیز می‌کنند

خیکشان‌ پر می‌کنند

جنس دیگر که می‌بینید رم می‌کنند

آب دهانشان

بوی عرق‌شان

از صبح تا شب اُق می‌زنند، یک شهر را بهم می‌زنند


این کلام آخر است

در مقابل‌ات یک آینه‌ است

این توهش از تو خارج است

بیگانه‌ با تو همخانه است

ذهن مشوش ست

سر پر از خشم و نفرت است

دل در سودای شهوت است

تنها راه نجاتت بازگشت به آن خویشتن برتر است

Show more...
7 months ago
2 minutes

نقاشی خیال با شعر
جاده

جاده مرا می‌خواند

جاده رگ خواب مرا میداند

من از تبار جاماندگانم ‌

از در یکجا ماندن بیزارم

من به یک رود می‌مانم‌

دایم هوای رفتن در سرم دارم

آن عقابی که در آسمان در حال جولان است

گه در صعود و گه در فرود است

از زندگی چه می‌خواهد؟

جز دو بال که برای پرواز است!؟

من از زندگی چه می‌خواهم؟

جز اینکه آزاد و رها باشم؟

کاش الان در کنار ساحلی نشسته بودم

هوای خنک دریا مرا هشیارتر می‌کند

گرچه این، خود کار را مشکل می‌کند

وقتی بدانی که ساعت، وقت رفتن است

دل کندن سخت‌تر می‌شود

هر قدمی رنج‌آور‌تر می‌شود

رفتن جسارت می‌خواهد

گذاشتن و گذشتن می‌خواهد

مشت زدن به در و دیوار قفس می‌خواهد

ناله‌های‌ شبانه بر سر چاه عادت می‌خواهد

اما چه خوب که جاده هست

کور سوی امیدی هست

جاهای ندیده‌ای که منتظر‌ تو هستند

حس‌های جدیدی که در شرف‌ تولد هستند

سفر ذهن را زیباتر می‌کند

حس جاودانگی‌‌ را در انسان بیدارتر می‌کند

با سفر زندگی دلنشین‌تر‌‌ می‌شود

مسافر به راه تشنه‌تر‌ می‌شود

در سفر همه چیز مقدس می‌شود

هر وسیله‌ای برایت تبدیل به یک همسفر می‌شود

آن ستاره‌هایی که در آسمان در حال نورافشانی‌‌اند

با آنکه هزاران سال از ما دورند

آرزوهای آدم‌های زیادی را با خود به همراه دارند‌

برای همین همواره در یک هاله‌ای از ابهام قرار دار‌ند

ما هم همه پر از ابهام هستیم

ما هم هر کدام یک ستاره هستیم

اما ما آرزوی چه کسانی را با خود به همراه داریم؟

کاش میان ‌ما‌ هم جاده‌‌‌ می‌کشیدند

کاش در جایی انتظار ما را هم می‌کشیدند

چشم‌هایی که به‌ جاده دوخته می‌شوند

مثل درختان پاییزی‌‌اند‌

منتظر یک اشاره‌‌اند تا صبح اشک بریزند

مثل همه عاشق و معشوقی‌هایی که گرفتار یکدیگرند

عاشق و معشوق به یک اندازه محتاج یکدیگرند

هر دو ‌بال‌‌های یک پرنده‌اند

هر دو وسیله‌ای برای رفتنند

هر دو نیازمند وجود جاده‌‌اند

Show more...
8 months ago
5 minutes 30 seconds

نقاشی خیال با شعر
بازنده

یکبار که باد می‌وزد

وقتی که دلت می‌لرزد

بر روی تپه‌ای بایست

چشمانت را ببند

و دستانت را به پهنای خیالت باز کن

بگذار تن تو سد عبور باد شود

بعد با لبانت آن را مزه مزه کن

ببین سرد است یا گرم؟

خشک است یا نرم؟

تند است یا آرام؟

بوی خوش می‌دهد یا نه؟


به مسیری که باد طی کرده است فکر کن

فکر می‌کنی کویر را دیده باشد؟

صدای جنگل را چه، شنیده؟

در آب دریاچه‌‌ای فرو رفته؟

از رشته کوهی بالا رفته؟

دشت‌های پوشیده از برف را دیده؟

گلهای وحشی را بو کرده؟


اگر دوست داشتی که بیشتر غرق شوی، به این فکر کن که بازدم چه کسانی را با خود به همراه دارد

مثلا شاید بچه‌ای که برای خرید دوچرخه زار زار گریه کرده

یا پیرزنی که پسرش به خاطر سر نزدن به او نفرین کرده

یا پدری که برای گرم شدن دستانش در آن 'ها' کرده

و یا دختری که برای نرفقتن به خانه شوهر التماس کرده


به ایده انتزاعی مکان فکر کن

به زمانی که هیچ چیز نبود

به زمانی که همه جا گرد و غبار بود

به زمانی که همه‌جا سنگ و خاک بود

به زمانی که همه‌ جا پوشیده از آب بود

به نظرت چند بار این سیکل تکرار شده است

چند بار دیگر قرار است که تکرار شود

اگر این چرخه یک دور بی‌پایان باشد چه؟

فرقی به حالت می‌کند؟

به نگاهت به زندگی چه، اثری می‌گذارد؟

باز از نداری گله‌ خواهی کرد؟

باز با همسایه‌ات سر پارکینگ دعوا خواهی کرد؟


میدانی خیال با واقعیت چه فرقی دارد؟

خیال با تو همان کاری را می‌کند که واقعیت می‌کند اما با هزینه‌ای بسیار ناچیز، در بیشتر مواقع هم در حد هیچ

بی‌دلیل نیست که تمام ادیان به پیروانشان وعده بهشت می‌دهند، خیال که هزینه ندارد

اما اینکه چرا آدم‌ها حاضرند به جای ساختن بهشت خود، به دنبال بهشت دیگران بروند، قصه‌ای طولانی دارد

حوصله شندین قصه‌‌اش را داری‌؟

خصلاصه‌اش این است که بیشتر آدم‌ها یادشان رفته چگونه باید خیال‌‌ کنند، چگونه از خیال‌کردن لذت ببرند و چگونه خیالشان را با دیگران به اشتراک بگذارند

بچه‌‌ها اما این کار را خوب بلدند اما بزرگ‍تر‌‌ که می‌شوند، بزرگ‌تر‌ها آنها را با بی‌رهمی تمام از دنیای شگفت انگیز خیال بیرون می‌کشند‌، به مدرسه می‌فرستند و وادرارشان می‌کنند یاد بگیرند چگونه برای برآورده ساختن آرزوهای‌ دیگران تا آخر عمر بردگی‌ کنند

نگفتی حوصله قصه‌ داری یا نه؟

اگر جواب تو هم این نبود که قصه‌اش را خودم می‌گویم‌، تو هم یک بازنده‌ هستی

Show more...
10 months ago
4 minutes 26 seconds

نقاشی خیال با شعر
یک تابستان داغ

در یک تابستان داغ به سراغت خواهم آمد

پای پیاده و از یک راه کوهستانی

طولانی‌ترین مسیر را هم برای خود انتخاب خواهم کرد

سنگلاخترینش را، دشوارترینش را

خود را برای تو آماده خواهم کرد

 

من سفری عاشقانه خواهم داشت

از کنار جاده برایت گل‌‌های زیادی خواهم چید

همه را در یک سبد خواهم چید

و سبد را چون صلیبی مقدس بر دوش خواهم کشید

دوریت‌ را سخت خواهم چشید

زجر خواهم کشید

روزها، شب‌ها

زیر آفتاب‌

زیر باران

در میان طوفان‌ و بوران

و در تمامی آن لحظه‌ها تنها به تو فکر خواهم کرد

 

من ثانیه‌ها را پای فاصله‌ها قربانی خواهم کرد

بی‌وقفه صدایت خواهم کرد

از تمامی صخره‌ها بالا خواهم رفت

روی هر سنگی نقش تو‌ را‌ حک خواهم کرد

عاقبت راهی به درون قلبت پیدا خواهم کرد

 

من روزهای زیادی را در کنارت خواهم ماند

شب‌های‌ زیادی را با تو بیدار خواهم ماند

عشقم به تو را نشان خواهم داد

قلبم را به تو خواهم داد

و در اولین غروب پاییزی پای تو جان خواهم داد

 

من مرگ را زندگی خواهم نامید

و زندگی را یک دفتر شعر

و پایان دفترم را در کنار تو جشن خواهم گرفت

تا شاید وقتی که دوباره چشمانم را باز می‌کنم

خود را در میان سطور دفتر تو بیابم

Show more...
11 months ago
2 minutes 22 seconds

نقاشی خیال با شعر
عشق

عشق یعنی زندگی زیباست! من زیبایم، تو زیبایی و این جهان زیباست.


عشق یعنی همه چیز در جهان برای نمایش دلدادگی مهیاست. پرده برافتاده و زمین صحنه رقص و آواز ماست.


عشق یعنی جهان در نبود تو بی‌معناست. پایان جهان در لحظه اخم تو و پیدایشش در گرو لبخند توست.


عشق را تنها باید زندگی کرد

عشق را نمی‌توان پیدا کرد

عشق را تنها می‌توان بیدار کرد

آدم مرده را مگر می‌توان با صبح آشنا کرد

مرده را بهتر که در زیر خاک کرد

زنده‌های دلمرده را هم بهتر که از یاد پاک کرد


دوستان، خانه را پر از حرص و آز می‌بینم

نقش دوست را بر روی بازوانتان نمی‌بینم

چرا این سینه‌ها را برای او چاک نمی‌کنید

چرا این تن را قبل مرگتان خاک نمی‌کنید

چرا چشم‌ها‌ را با اشک‌ پاک نمی‌کنید

چقدر عتاب آخر، چرا کاری نمی‌کنید


دوستان اتفاقات دیروز‌ را فراموش کنید

بر احوال گذشتگان بنگرید، بیشتر فکر کنید

از حرص‌‌‌‌ و حسد بارتان را خالی کنید

آرزوهایتان را هم تا می‌شود‌ کم و کوتاه کنید

از فقر و محنت هم یادتان نرود کمی توشه راه کنید

دوستان، دوست را آنجا یابید که خود را خوار کنید

زر را هم آنجا یابید که به سوی خرابه شام کنید


دوستان اینجا محل گذر است

هر چه آید یا رود هم تنها یک خبر است

نقش من و تو هم در این میان بی‌اهمیت است

چرا که همه چیز از پیش مقدر شده است

دوستان، داستان را کسی نوشته که در کارش متبحر است

پس تقلای بی‌خود تنها به عزا نشتن است

بهترین کار به تماشا نشستن است

Show more...
1 year ago
3 minutes 1 second

نقاشی خیال با شعر
معجزه زندگی
وقتی که تمامی راه‌‌ها بسته می‌شود یا جسم و جان با هم خسته می‌شود تازه ریزش باران شروع می‌شود همه چیز یکدفعه دگرگون می‌شود برکه‌ها از آب پر بیشه‌ها مملو از صدای شرشر و دل‌ها صاف‌ و پاک به درخشانی یک د‌ُر وقتی که صدایم میکنی یا یک لحظه‌ نگاهم میکنی در دلم آتش می‌اندازی احساس را در من شعله‌ور می‌سازی از من یک آدم دیگری می‌سازی و اگر به صورتت لبخند را هم اضافه کنی بدون شک تو مرا برای همیشه مال خودت میکنی وقتی که در چشمانت خیره می‌شوم یا لحظه‌ای در کنارت‌ می‌نشینم‌ دیگر در این کالبدم نمی‌گنجم می‌خواهم که دایم با تو میان ستاره‌ها در سفر باشم و اگر خودت ستاره من شوی یا چشمانت را با من سهیم شوی قول میدهم هر چه دارم را زیر پایت قربانی می‌کنم ‌ وقتی که در کنارت راه می‌روم یا به سمت تو می‌روم‌ پاهایم را بر روی زمین می‌کوبم‌ مثل یک رود می‌خروشم نگاهت را جرعه جرعه می‌نوشم و اگر در آن لحظه دستانم را هم بگیری از اینجا تا ثریا را برایت دسته‌های‌ گل می‌چینم وقتی که به صورتت دست می‌کشم یا از شیرینی لبت کمی می‌چشم نفسم بند می‌آید قلبم از دوست داشتنت به درد می‌آید ‌زندگی به وجد می‌آید و‌ اگر دستانت مرا به سمت خود کشند در آن لحظه مرگ من ثانیه‌‌ای هم طول نمی‌کشد وقتی که برایم ناز می‌کنی یا با یک شعر سخنت را آغاز می‌کنی مرا دیوانه‌‌ می‌سازی از من یک بد‌ُ پرست می‌سازی و اگر مرا عشقم صدا کنی یا در آغوشت برایم کمی جا باز کنی هر روز از زمین و آسمان برایت باران شعر می‌ریزم روزی که بگویی دوستم داری یا که به من احساس داری آن روز شیشه عمرم را خواهم شکست بر تخت سلیمان خواهم نشست و اگر در جهان معبودی باشد یا حکمتی در آفرینشش باشد بی‌شک او نمی‌تواند از تو نباشد یا جدا از تو باشد
Show more...
1 year ago
3 minutes 29 seconds

نقاشی خیال با شعر
سفر کرده

ای یار سفر کرده، ما را کشت غم هجران تو

بگو آخر چه بود آن خواب که برد هوش از سر تو

در کدامین سرزمین افتاده بود کلاه از سر تو

گفتی زود می‌رود نام و خاطره‌ام ‌ز یاد تو

بی‌معرفت، هر شب از خواب می‌پرم‌ به یاد تو


رد بلند پاهایت بر روی شن‌های داغ به جا مانده

زخم جمله دوستت دارمت هنوز بر روی دلم مانده

گفتی خانه به دوشم، در کنارت آشیانه‌‌ می‌جویم‌

من ساده هم باور کردم، به یک جمله‌‌‌‌‌ دلخوش کردم‌

حال این منم که خانه به دوشم، این درد نوش جونم


بی‌پرده می‌گویم‌، بسیار ‌چیزها که از تو آموختم

اینکه فاش گویم، جز به لایقش ز اسرار نگویم

یا از درد ننالم، هر چه از او رسد بر دیده منت گذارم

تنها ماند که بگویی با درد دوری خودت چه کنم

مگر اینکه بگویی من به تو در این راه ایمان دارم


چیزی نیست، راهی نمانده آخرین طعم به جا مانده

شیرین شکر بودی، مسکرتر از هر شراب و هزار باده

آشنای دیرین درد و با حسد یک جنگجوی با اراده

ای نام تو ورد زبانم، جز شوق تو نیست در رگانم

پس بیا برهان زین عزابم، ببین که در حال نزارم‌

Show more...
1 year ago
2 minutes 32 seconds

نقاشی خیال با شعر
جهان من

در سینه‌ رازی‌ دارم

بنشین ای دوست با تو صحبت نازی دارم

چرا هر وقت که شقایق می‌بینم من هم شوق آواز دارم

تو بگو ای دوست

این چه سری‌ست که من با جهان بیرون دارم


چرا هربار که اشک می‌ریزم

مثل اینکه هیزم بر روی آشوب‌های دلم‌‌ می‌ریزم

نکند که در من جهانی‌ست و من چون بی‌خبر

ذره ذره می‌میرم


دستهایم را بگیر

چشم در چشم بگو که بی‌‌تو من هم می‌میرم

حال مرا را اکنون تنها یک چیز خوب می‌کند

که بدانم من هم جهان تو هستم و از من بخواهی که بمان

و من نتوانم بگویم که آنگاه میرم


با عاشقانه‌هایت یک عمر زندگی کردم

جهانم را تو ساختی از آن وقت که با تو رقصیدم

هوای دل غم آلود است امروز

فردا را در صورت تو می‌بینم امروز

عشق با تو خواهد ماند، میدانم

زندگی با تو جریان خواهد داشت، میدانم

Show more...
1 year ago
1 minute 44 seconds

نقاشی خیال با شعر
راز و نیاز

صدای پای تو می‌آید

گوش کن!

ببین دل با یک صدا به چه تاب می‌آید

هر چه تا به امروز در سینه ریخته‌ بودم

به هیجانی بر روی آب می‌آید

کاش کمی باران بیارد‌

خاک کمی بوی نم بگیرد

دوست دارم عطر تو را وقتی رنگ خاک به خود می‌گیرد

حلقه آتش‌ است عطر تو

من می‌سوزم و حس‌ از آن گر می‌گیرد

غم بار سفر بسته

شور و شوق، چون مهاجری مسافر

باز مرا لایق لانه کرده

سالها حس و حال دفن شده در من

به یکباره پوسته شکسته

زندگی به چه کار آید

گر وعده دیدار تو در کار نباشد

یعنی می‌رسد آن روز

که بیافتد پرده‌ شب، تمام شود قصه قُصه مرد شب

من ببینم روی تو، مست شوم از شانه زدن بر موی‌ تو

من آتشکده‌ای سرد و خاموشم

چون طفل گمشده‌ای تنها به دنبال یک آغوشم

هزار بار هم که مرا ز خود برانی، ترک نشود این کیشم‌

پس چرا میزنی تیشه به ریشه‌ام،‌ من که از ازل با تو ز یک‌ ‌ریشه‌ام

و تا باشد روز و شب، خواهم که تو باشی راز و نیاز هر شب‌ام

Show more...
1 year ago
2 minutes 23 seconds

نقاشی خیال با شعر
با تو، بی تو

با چشمان تو می‌بینم، با لبهای تو میخوانم، در نفس‌های تو پیچیده کلاف سردرگم زندگانی‌

ابرهای پریشانیم بر پیشانیم آخر چگونه سرد ‌شودند تا وقتی در پای تو من در حال جا‌نفشانی‌ام

با آنکه شب و روز از کوی تو در حال گذرم، اما حیف یک نظر از پشت پنجره‌ات‌‌ بر اینهمه دلدادگی‌ام

خواب‌هایم آخر چگونه تعبیر شوند تا وقتی که تو ننشسته‌ای برای برداشتن دانه‌ای از روی بام نظرم

صحبت از طلوع به وقت غروب رسم عاشقان نیست، بدان که من هنوز برای دیدنت اینجا منتظرم‌

Show more...
1 year ago
1 minute 23 seconds

نقاشی خیال با شعر
دریچه‌ای گشودام تا ببینی جهان پر آشوب مرا، رقص حنجره‌ام با غبارهای ذهن مرا، ترک برداشتن بغض‌های مرا، ریختن اشکهای مرا، رویای مرا و مرا ©