
کوچ میکنم
میروم از اینجا
خانهام هرجا
من یک دوره گردم
دورت بگردم!
من به دوردستها میاندیشم
من خود یک اندیشهام
حبسشده در یک شیشهام
با دیوارهایی نازک
با من به آرامی حرف بزن
کنارم کمی بنشین با من حرف بزن
بپرس روزت چطور بود؟
شهر با تو مهربان بود؟
چقدر پیر شدهام
با اینکه هنوز از دروازه شهر هم خارج نشدهام
میبینی؟ ساعتها با ما سر صلح ندارند
همین کافیست که اینجا جای ما نیست
فکر کنی چگونه میخواهم کوچ کنم؟
پیاده یا سواره؟
سوار برعرشه کشتی یا بالهای یک قرتی؟
طیاره را میگویم!
تو چه میگویی؟
شاید با چشمان بسته بهتر ببینم
آب میبینم
خود را در میان موج اما در جمع میبینم
پس باید همراهانی با خود ببرم
خاطرات کودکی؟ شاید
اشعار رودکی؟ حتما
آرزوهای آبی؟ هرگز
اینبار سبک میخواهم بروم
شاید تو را هم با خود نبرم!
با که میخواهم در راه صحبت کنم؟!
به این میاندیشم
اصلا برای حل همین سفر میروم
تو اما بمان
باشد؟
میمانی؟
منظورم، منتظرم میمانی؟