
اجازه دارم باقیمانده قهوهات را سر بکشم؟
کمی از ماتیکت هم روی فنجان مانده
میتوانم آن را به صورتم بکشم؟
چطور شد؟
مثل تو زیبا شد؟
چقدر تا تحویل سال مانده؟
یعنی اینهمه راه تا رسیدن به دلت مانده؟!
چقدر امروز این ماه دیر کرده
صورت خودت هم به ماه میماند
اما زیبایی صورتت زیر ماه به هیچ نماند
دفتر خاطراتت چه؟
اجازه دارم به آن سرک بکشم؟
نه، کاری که ندارم
اما کمکم میکند که تو را کمی بهتر بکشم
و کمی زودتر
شاید تو راست میگویی
این همه عجله برای چیست
ولی این را به که میگویی؟!
دل چه میفهمد معنی انتظار را
رابطه دو تا دو با چهار را
در روزگاری که همه از عقل معاش میگویند
تو گرسنه بمان تا با تو کمی از اسرار گویند
یکی اینکه میان من و تو جز حبابی بیش نیست
یکی آنکه هزار سال هم دمی بیش نیست
دیگر آنکه جز خودش کسی آگاه نیست
چون دنیا دو روز بیش نیست، آخر این همه ناز برای چیست؟
امشب را هم بمان که فردا منتظر کسی نیست