
نگاهم که به نگاهت میافتد،
در دلم آشوب میافتد
با خود میگویم:
آیا او هم هر شب قبل خواب به یاد من میافتد؟
وقتی فکر کسی در جانت میافتد،
این چنین نیست که تنها دماغت از کار میافتد
یک جهانت از پا میافتد
عشق تنها یک مفهوم مجرد نیست
شیرازه دو جهان را بستهاند به آن
تو خود لب باز کن ببین چه بر سر هر دو جهانم میافتد
با هر کلمهای که از دهان تو بیرون میافتد،
جان و تنم با هم به لرزه میافتد
پس چرا خواهشی از من نمیکنی؟
وقتی میدانی که این تن به یک خواهش تو بر خاک میافتد