All content for ققنوس is the property of vAHiD GhaziNour and is served directly from their servers
with no modification, redirects, or rehosting. The podcast is not affiliated with or endorsed by Podjoint in any way.
.
نَقب
.
.
شبِ ما، بد فرجام، طولانی، بیمار است
شبِ ما در صدد ویرانیست
مرگ، همبستر ماست
همزاد است، لالاییست
میخها را زدهاند بر تابوت، در صف اعدامیم
بندگان هورمون!، خستگانِ تحمیل!
که به تشویق و عتاب تندادیم!
از چه باید ترسید؟، کهنهها؟!، زِهوارها؟!
خبرت هست زمان بیتاب است؟
اُفت و خیزها باید، تا بلوغی آید!
قافله، هرلحظه، قصد عزیمت دارد
بقچهات را آیا، کردهایی هیچ نگاه؟
یا تکاندی آیا، خانهی ایمان را؟
نکند آفتی در حفرهی جان جا مانَد؟!
تا قلم در دست است:
وقت مشق است هنوز
نوبت انشاءهاست
عاشقیها داریم
دل نبندیم به هر آرامش، یا به هر تسکینی
که، خودِ توفانیم
دست، در دست هم وُ پشت به پشت
ما، حقیقت داریم، من و تو "حق" هستیم
آدمیت داریم، مثل بذریم در خاک
زندگی سهم ماست، چهکسی حکمِ تحکم دارد؟
قلک دیروز را، بزنیم بر دیوار
باد هم میآید، تا کمی قد بکشیم
فرصتیست بیاما، بیشاید، بیتکرار
تا رهانیم خود را از غبار دیوار
شب بلند است ولی نیست به سرشاری ما
پیشِ ما کوتاه است، وز هوس میگوید وَ پلشتی زاید
شبِ ما تاب ندارد به زیباییها، در خودش میمیرد
شب ما میترسد، از هویدایی ما
ما، به بیداری خود نزدیکیم
ما، به هوشیاریِ هم میبالیم
عشق هم در زده وُ میگوید:
تو که خورشیدِ خودی، از بُن این چاه درآی
که طلوعت اینجاست:
در شب جادوها، کوچهی آدمخوار
.
.............................. وحید قاضینور . . .
Vahid GhaziNour
۲ فروردینماه ۱۴۰۲
https://www.instagram.com/p/CqFTeBLu4Ul/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
.
مهبانگ
.
.
در مجلس مَهان، بدست عالمان
شد قرار بر ساخت دنیایی جدا
یکجهان آغشته از حرص و طمع
تا بِرویند غنچهها در خوابشان
.
از اینرو:
خدایی ز علم، ساختهپرداخته شد
جهانی چو بستر به او بسته شد
.
گذشت عِدهی رشد و تکوین خوان
رسید کِشتیِ عاملان حیات(DNA)
.
هزارانهزار سال گذشت
بشر شد مهیا که ما را کِشَد
بدن، از خداست، ما در آن ناخدا
پُر از لایههایی که مانده نهان
.
ز ایوان دوری، به اینجا شدیم
به مهد جوانی، به مکتب شدیم
که نوباوه بودیم به وقت ورود
که آریم همی دست به بام بلوغ
.
زمین، مادر و شد خداوند، پدر
که شد مایهی خیر و گاهی شرر
در این آسیاب، مقصد حکمتیم
خِرد را بدست آوریم، رَستهایم
.
وطن، دختِ مادر، ولی مام ماست
حفاظت از آن، دِینِ بیمرز ماست
نداریم به هم ارجحیت که نیست
کسی را فضیلت به دین و مرام
.
نخر ماه کهنه، که خورشید شَویم
هماندَم که وارسته از شر شویم
ز ظلم و عِنادها کسی ره نبرد
بجز بر مغاکی که در آن بِمُرد
خوشا کاسهایی پُر کنیم ما ز عشق
کزین برتر حتی نشاید نوشت
به شَکِ مقدس قسم هموطن
تویی مطلع و مقصدِ خوانِ هفت
...
................................ وحید قاضینور . . .
Vahid GhaziNour
۱۲ مهرماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/CjSZso5q47b/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
مار و پله
.
.
بدست خود، یهودا مُرد
شرافت را چو در خود کُشت
وَ زان اوج اهورایی
نزولکرد، بندهایی شد خُرد.
.
در این بازار مردافکن، درین هیهات آدمخور
یهودا و مسیح، بسیار
یکی گردد اَبَر انسان، یکی افتد به چاه مار!
.
نمیارزد همهدنیا، اگر باید که از خود کاست!
.
................................... وحید قاضینور . . .
Vahid GhaziNour
۷ مهرماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/CjFH7EXOWKW/?igshid=YjkyYjQxZDk=
.
خاک
.
.
بنام پدر، ریشههای خِرد
بنام وطن، مادر خوب من
.
نگو مرگ! نگو مرگ! که ما زندگی هستیم
بهرحال، به تقدیر، درین مزرعه هستیم
زمانیست به کنکاش، به بهتر شدن ماست
حیات است، گرامیست. همه مستعد کاشت
خوشا مدرسهی ما به بهبود، به رفع غم منکوب
خوشا عشق، خوشا رقص، خوشا عاقبت خوب
زهی آه، زهی آه مُکدر که از جبر زمانهست
رِسَد مرگ، ببینی، امیدت همه وهم است
نبندید دری را، گذشت آب از سر ما
نترسیم دگر بار، شدیم پیرو سیلاب
نمیرند شهیدان به هر دوره و دوران
حماسه، شریف گر، بِه ْ از رخوت جانکاه
خوشا شَکِ مقدس، خوشا مسئله و فهم
خوشا رَستگی محض، در این بازی پنهان
.
.................................... وحید قاضینور . . .
Vahid GhaziNour
۶ مهرماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/CjCljZUKfQG/?igshid=YjkyYjQxZDk=
.
حوض کبود
.
.
ایفلک، شیوهی افسونگریِ چرخ تو را دوست دارم
خبرهایی، معرکهی فهم تو را دوست دارم
دانه بودم، به تو دادند مرا، وقت قرار
زارع و مزرعه و داس تو را، دوست دارم🙂
.
.................................. وحید قاضینور . . .
Vahid GhaziNour
۲۲ شهریورماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/CidVpgsKXv5/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
همزاد
.
.
فرسایش تن بود
وقتی که عشق کم بود
میآمدیم صحبت
دیواری حائِل بود
.
میان گفتگوهامان، کسی از جنس رویا بود
هزار بازی بلد بود و هزاران قصه از بر بود
نشد تنها شویم یکدم. نشد بیاو، تفکر هم
بهسان بالنی سنگین که درافتاد به توفان هم
ز همزاده شدیم مغلوب، که باید گفت به او خاموش
والا کوه در پیش است، بدستش میشویم مقتول
.
.................................... وحید قاضینور ...
Vahid GhaziNour
۱۸ مردادماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/ChCGMblKRZy/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
گناه
.
.
شکستیم به مستی نمکدانه را
نداشتیم نگه حرمت خانه را
سیاهی و غم، جان شهر را فشرد
که خورشید ما را مَهِ کهنه خورد
ندیدیم به بیغولههاایم روان
نشد سهم ساقی بجز اشک و آه
زدیم بر زنخدان زن تیر زهر
نشاید شما را به سر تاج سر
ندیدیم کسی را به شادی عیان
به پستو چو گفت او برید عشقتان
طمع روی پیشانی ما نشست
بجای شعور، شور خامی نشست
شکستیم ز پیچ و خم انتظار
سیاهها سفید شد، سپیدی، سیاه
چنان حلقه تنگ شد که گویی اگر
نجنبی شکست میخوری از خودت
چو بردیم ز هستی حیاء حیات
زدند تکیه بر مسند ما ددان
شدیم والیان جهنم که مرگآورند
سبوعانه فرمان ز شیطان برند
ذلیلانه نان را به خانه بریم
پر از حسرتیم تا به بستر رویم
چقدر دور شدیم ما ز آمال خود
دریغا نداریم بجز حرف مفت
ندانیم که عشق مایهی آدم است
خرد تا بیاید، رَوَد دیو جهل
هنوز هم نحیفیم ز افسانهها
هنوز بندهایم تا خداوندگار
هنوز منتظر تا که خورشید زند
بزاید اگر شیر ایران، پسر
میان هیاهو، فراز و فرود
به عمری که مانده نداریم وثوق
ندانیم که فردا چه خواهد شود
نداریم جز امروزمان در سبد
نهایمان، نهعشقی، نهمشقی تمیز
نداریم هنوز تحفهایی تا به خانه بریم
.
..................................... وحید قاضینور ...
Vahid GhaziNour
۸ مردادماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/Cgpfd04qlTW/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
گلایه
.
.
کوچهی زنجیر، شام آدمخوار
حقهی دیرین، آخر دنیاست
پا به روی پا، دست به روی دست
منتظر بودن، جرم ما این است!
.
شعر باید شور باشد تا بشوید ذهن را
دیده را پُرسانکند، بُرّان کند اندیشه را
تارهای عنکبوت از سقف آویزان شدند
شعر باید شل کند این ریسمان کهنه را
گر مسلط بر عروض و بند و وزن و قافیه
تا نداریم حرف تازه، بس کنیم غمنامه را
.
خانهدارم، خانهداریم، خانهایی بر روی آب
خانهایی که خاک خورده سالهای آزگار
کز ازل میگفتهایم پایان دنیا امشب است
میرسند اینک سواران، حاصل ما هم زر است
وارث درد نیاکان، خالق درد خودیم
درد را سینهبهسینه وامداری میکنیم
سینه داریم شرحهشرحه از فراق
شور و شوقی هست و نیست اما شعور اتفاق
مردمانی غمزده وز بار محنت خم شده
دیدهایم و شاکریم کز ما مصیبت رد شده
همچو ماردوشان، میان خیر و شر واماندهایم
باد در غبغب زدیم: ما از تبار کاوهایم
دیدهایم آن دیده را وقتی به خون آغشته گشت
بیتفاوت رد شدیم کین هم چو آن خواهد گذشت
لاکن آنچه میرود، از عمر ماست
چیست حاصل جز هزاران التماس؟
لعن و نفرینی فرستادیم و خود را قهرمان پنداشتیم
نان را در خون زدیم و حق خود انگاشتیم
دستهای ما هنوز در پاچهخاری مهترند
دستها وقتی چنینَند پاها در گل میروند
دشتی از اندوه داریم پشت سر
تلی از ویرانهها و پُشتههای چشم و سر
دلخوش از پیشنهها، استوار بر ریشهها
در مزار ما شوند همراهمان صد آهِ زار
دستههای گاندو از دستهای کودک میخورند
دستههای ما ولی در انتظار هوی شام آخرند
با لباسی دلفریب دعوت به آگاهی کنیم
با دکانهای جدید باز فتنه برپا میکنیم
در بزنگاه گوشمان با قصههای اهرمنها پُر شده
چشمها را بستهایم و خوابمان سنگین شده
با افاضات مکرر شمع هر جمعیتیم
تا به خلوت میرویم آن کارِ دیگر میکنیم
هرچه آمد بر سر ما مزد خودخواهی ماست
اینهمه کوتهنگاهی تاابد بر ضد ماست
در قمار با دیوها دادیم هرآنچه داشتیم
قول فردا را ستاندیم و شرافت باختیم
درد ما از غیر نیست، بیگانه کیست؟
تا خودِ دردیم که ما را چاره نیست!
همچنان کاسهبدستیم و به هر در میزنیم
تا دوباره باز از آن آش قدیمی سَق زنیم
با طبیعت دشمنی کردیم و اینک هم رواست
کانچه بر ما میشود از کاشتهی دیروز ماست
دزدی از دامان مادر، قتل فرزندان او
شیر از او نوشیده و زهر مدام دادیم به او
در نظام زندگی، تنبیه، بر جمع میکنند
در خیابان، مشق مسئولیتِ فردی کنند
با تسلی خواستیم این درد را شیرین کنیم
تلخی درد بایدی تا چاره و درمان کنیم
خیش باید، شخم باید تا شوند باز غنچهها
ور نه سیل موریان ویران کنند کاشانه را
.
........................................ وحید قاضینور ...
Vahid GhaziNour
۳ مردادماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/CgcjsVFKOZq/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
قربانگاه
.
.
به اِذن عشق، به شوق یار
رسیدهام به ناکجا
نگاه میکنم به پَس
خرابهمانده است وُ بس
نگاه میکنم به رو
پلیست معلق، سوی او
گامی به پیش مینهم
جادوی مرگ میرسد
دود است وُ آتش در میان
هم، سایهام، همدست آن
تنم، بهانه میشود
غوغا، زبانه میکشد
تردید وُ وسوسه، مزید
کارگاهِ ماست. وسعش وسیع
دقیقههای دلهره، ثانیههای پُرشتاب
لحظهی قربانی من، شکستن هزار نقاب
به پیش میروم ولی، سپاه فتنه در کمین
امید هم خواهد گسست، میمانم وُ شوق یمین
.
..................................... وحید قاضینور ...
Vahid GhaziNour
۲۱ تیرماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/Cf4uuj1KM8X/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
دلتنگ
.
.
درِ هر خانه به حسرت باز است
.
تهِ این کوچه، سلوک مرگ است
.
شمعها، خاموشند
یا مستور، در پستو
یا بیرون از منظور وُ بیحاصل، میسوزند
.
لامپها وسوسهی خناسند
.
وارثان اقتدا ایم، به سکون مقتدا
.
من و تو، در قفسی زندانایم
من و تو، خود، قفسایم، زندانبان
.
حضرت شمس، فرو افتاده
ولی سمساریِ ما، ماهبهماه، معجزهایی میسازد
میفروشد به هزار ناز و ادا
در پوشش، در سایه
.
صنعت سرگرمی، پُر بازو، پُر نان است
.
سکهی بندگی، رونق دارد
نیستطلایی، ولی تابان است
وَ چه سخت است از ایشان گفتن
وَ چه سختتر، بر ایشان گفتن
که پُر از دیوارند!
.
رند شیراز چهخوشگفت وُ نوشت
سخن پیرِ مغان است که معقول آید
پس، خرد میباید
.
گاهی باید گفت: نه!
بههرآنچه باید وَ به هر نهیِ کریهُالمنظر
چهرهی راست، همیشهزیباست
وَ بدانیم، بلند است صدای کذاب
حرف او، سلسلهی وهمِ خیالانگیز است در توفان
وسوسه ساخته وُ میراند
وَ به ما میخندد، میغُرد، میتازد
.
در کتاب صلح هم، بوی خون میآید
.
از امید میگوییم
لاجرم میدانیم پوشالی، نافرجام، بر باد است
.
لایهایی از رخوت، روی شوق بنشسته
.
لایهی رخوت ما، همدم دیرینهی ماست
پُربازیست این همزاد، در پوستین ناپیداست
.
جان، به فرسودگی خویش، قناعت کرده
تا ابد، نوبر ما تجدید الگوهاست
.
نردبان هم به تعالی، نگشاید راهی
بر فرازش شهوت، شُهره وُ عالمتاب
وَ درین ویرانی
تن ما، شاهد مرگ رویاست
.
ابرِ تردید، ولی،
زدهباران وُ گلی روئیده
وَ تبسم آمد، بر لب خشکیده
قصه را میبندم
به شما مینگرم من، به شما!
که بدون صحبت، شب ما طولانیست، پابرجاست
.
بوسهآغاز کنیم:
خاطرت هست کجاییم؟، چرا آمدهایم؟
همه، آنسوی حیاط. دورِ حوض کاشی
دست در دست بهار، کودکی یادت هست؟
.
آیت پختگیِ ما وُ شما، رونق دل بود! نبود؟
.
دست میباید زد، گه به ترکیب زمان
گه به آدابی که در ماست روان
به تلقی شک کرد
وَ به باور خندید
.
وَ سَرَک زد باید، گاه به باغ واژه
وَ نترسید اگر فهم تناقض دارد
ریشهها عریانند
ریشهها را بچشیم:
ز جنون میگویم
ز جنایت
وَ زِ دیوانگیِ پخته سخن میگویم
.
چهرهی خویش ندیدیم هنوز
آینه، مخدوش است
وارثان نوریم
ولی از دیدن خود معذوریم
.
دردمان کهنهتر از امروزهاست
.
از من و تو شاید، نامههایی مانَد
نامه از جور زمان وَ ز زخم از مادر
عقدههایی که چو زنجیر به جان وصله شدند
یکبهیک، دیکته وُ مشق شدند
ما، به خط خوشمان میبالیم
وَ به این چرخهی موروثی درد
رَجزنیم رنگبهرنگ، معنی نو میبافیم
.
به سکوتِ سنگین وَ به این حوصلههای مرطوب
به رفاقتسوگند وَ به این پنجرههای پُرنور
وَ به آغاز سلام:
میشود عزم سفر کرد، به روز
گر بتابیم، خودِ خورشیدیم
روزمان، آبادیست
آزادی از بند ناکامیست
.
شبزده:
تنمان خوار شده، خار به هم میساییم
روزمان، دستِ ردِ ماست به بسط هورمون
وَ به آن نشئگی رازآلود
بردگیها بس نیست؟
باد فراتر شویم از این مکتوب
.
سقفمان بیمرز است
بیمرزیست انسان را میسازد
.
به شرافت سوگند:
روحمان، خسته، ولی مزرعهی الهام است!
همسفر، یادت هست؟
.
...................................... وحید قاضینور ...
Vahid GhaziNour
۹ تیرماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/Cfb2hRAqvbk/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
شیدا
.
.
پاسخی در توست، بهسوال آمدهایی!
.
نوشترین جلوِهی مهتاب شدی
دوست، بیا روز به خریداریام
اینهمه آسیب زدهام بر زمین
کاش بیایی پیِ ویرانیام
یا بِکنی جامه و عریانشَوی
تشنهی آن چهرهی نورانیام
فاصلهاییهستمیان، ماندنی
عاشق این شعر خدادادیام
با کلمه، موسم دیدار رسید
در برِ تو، سکوت طولانیام
وقت سفر، جادهی همراه ما
منتظر بوسهی رسوایی است
.
..................................... وحید قاضینور ...
Vahid GhaziNour
۲۹ خردادماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/Ce-2uldKfe3/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
سرداب(ساقی زندان)
.
.
دوباره تو، دوباره من
هجوم بیامان رد پای من
وَ این تویی: شکستهپا و تشنهلب
نمیرسد ولی به تو شراب من
.
کجا شدی؟ فَسانهها؟
چهخستهاییگریزپای!
درون تو، به وسوسه
برونشدم، هجا کنان
قبله منم!
امیدوار
نشاندهام به راه تو
هزار دروغ دلربا
هزار قشون حرمله
تو سر بیار و ره بساز
که سر، منم
ز من درآ
.
.............................. وحید قاضینور ...
Vahid GhaziNour
۲۴ خردادماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/CewqWpuqtyi/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
آلیجناب
.
.
تا بنوشم، تا ابد هم باده هست
ایخوشا سیراییاَم در وقتِ هست
جوشش و رویش، همیشه ساده نیست
گاهی باید زد به تن هم دست رد
کودکِ روحیم، به بازی آمدیم
تا بگیریم حین بازی، درس و مشق
بیکرانه آمدیم در این کران
روی این پل، گر بخواهیم، شاُن هست
دولت عشق است و آدم کیمیاست
ایخوشا بر سقف خود آریمدست
.
طَنْازی و طَنّازی، همرزمی و همبازی
هم، بستر و هم، خانه، غمازی و انبازی
در آینه، در یاری، در هر گذر و هر شهر
اینور سیاه شب، میتابم و میتابی
از توست فروغ قلب، در توست هزارن جعل
در حلقهی مستانت، اصحابی و دستانی
وَه گفتهاَمَت هر بار، ایشوکت بیتکرار
در سایهی هر مشعل، جادویی دگر داری
خوشباد تو را دیدن، خندیدن و تندیدن
بیمُزدترین خادم، فرمانده و اربابی
.
..................................... وحید قاضینور ...
Vahid GhaziNour
۲۹ اردیبهشتماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/CdwALeKKCHr/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
ترخینه
.
.
چشمش به چشم من، بود آشنای دهر
آنی که گمشده، در خاطرات محو
آنش به دل نشست، شد محرم دلم
آغاز شد سلام، در مطلع سخن
.
.
عاشق به من رسید، بر پهنهی امید
در خود، ترانه داشت، بر لوحهایی سپید
روحش به شب هنوز، عادت نکرده بود
پرواز میچکید، از بالِ در غُنود
.
سرخورده از شراب، آماج اتهام
خط زد به بازیِ بیهودهی سراب
.
از کهنهها، بری
وز پختهها، غنی
استاد او، در او
بیرون، چو مدعی
.
کامد به مشق خویش، وامد به زیر تیغ
آمد هرس کند، ناخواستههای ریش
سودا، دهد به باد، تا آیدش قرار
آمد به کوی دل، مشتاق و بیریا
.
عاری شد از نقاب. آورد، هرآنچه داشت
میدان بلبل است، گل بود و سبزه داشت
وامد دِرو کند، از کاشتههای خویش
بیخواهش از کسی، در بازهی زمان
.
آرامششگسست. رفت آن خیال مست
وقتی که از گُلی، خاری بر او نشست
آمد صدا به گوش، در وادی سکوت
زیر هجوم سنگ، از زمهریر دور
صد پرسش نهان، دهها گلایهها
دنیای دیگری، شد ناگهان عیان
.
استاد او، به او، امید بسته بود
زد راه تازهایی، وقتی که خفته بود
.
برخاست با شعف، با شوری تازهتر
آرامش هم رسید، پائیز بود و سرد
نقش و قلم بدست، میتاخت بر خودش
میتاخت بر همه، حتی، به بلبلَش
دست بُرد به سایهها: همسایههای ما
رفتَش به اکتشاف، یابد طلای ناب
ماییم و سایهها، همزاد و همصدا
در قالب تنایم، بادا شویم جدا
.
در خلوت و سکون، همواری ساده بود
لاکن به وقت عشق، سایه شود زُدود
.
عشق، راه آدمیست، سیرایی از زمین
در مکتب خِرد، پرگار آدمیست
.
آئینهاش شدم، تا خود ببیند او
آموختهام بسی، از گفتههای او
.
تاریخِ زندهایم
داستان آدمیم
همپای آن کلاغ
در راه خانهایم
.
ماییم و گَه نگاه، همراهی و کلام
دست و سلام و مهر، در محضر زمان
.
هستیم به تجربه، ماییم و این جدال
منهای جعلی و سردار سایهها
.
قربانی میکنیم، بتهای کهنه را
تا بر خدای خود، خود را کنیم بنا
آزادی ممکن است، در وقت پُرشتاب
آبادی ممکن است، دور باد ز ما زوال
.
.................................... وحید قاضینور ...
Vahid GhaziNour
۱۵ اردیبهشتماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/CdLkvkVqMh_/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
سلاماَت
.
.
سکوتت را به این قصه بدهکاری
به این جاده، نگاهت را، بدهکاری
سرآغاز بود جمود و سردی و ظلمت
سلامَت را به هستِ ما بدهکاری
هزار رخداد در راهند، هزاران وصل دامنگیر
صلابت را به هر گامَت بدهکاری
در این وادی، پُر از بازی، هزار کابوس میآید
به پندارت، سلامت را بدهکاری
اگر سد شد وگر مسدود
کلنگی را به این دیوار، بدهکاری
سلاماَت بوتهی هستی
شهامت را به فریادت بدهکاری
خوشا عشقت چو از ایمان، بهزیباییست کین دیدار
خودت را، با همهسختی، به آغوشت، بدهکاری؛
.
.................................... وحید قاضینور ...
Vahid GhaziNour
۱ اردیبهشتماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/Ccn62g1qV4u/?igshid=MDJmNzVkMjY=
.
سرزده
.
.
پُر از خواهش، پُر از حسرت، پُر از میل بقا
آنچنان بودم، که هر شعله، درونم شد فنا
امید، همسنگ خواهش بود، شریک آرزو
من، آنگمکردهخویشرا، در تب این کوچهها
از مدعی تا مستدعی
دیدهام، آری، تمام خانه را
.
در امتداد زندگی، آنجا که دل مرگ آفرید
عاری شدم از آرزوها، وز هر امید
جاذبه، کمرنگ شد
حس آزادی درونم قد کشید
.
وَ، تو را، میبینم، تو را در تاریکی
دستت را میگیرم، نبضم را میگیری
وَ به من میگویی: حال قلبت آشناست
از کجا میآیی؟ آشنایی انگار!
هم صدایت وصل است، هم مرا میدانی!
من، به تو، میخندم. تو، به لبخند قناعت داری
بین ما جادویی روی لبها جاریست
که به ما میگوید: ماندن جایز نیست
تا نفس هست، گذشتن باید
بعد از آن، ممکن نیست!
جاده را میبینی؟ انتهایش مات است!
دلبُریدن باید، تا رسیدن شاید . . . ؛
.
..................... وحید قاضینور ...
Vahid GhaziNour
۱۵ اسفندماه ۱۴۰۰
https://www.instagram.com/p/CaxX8Vxqxpp/?utm_medium=share_sheet
.
نمیشناسمت!
.
.
"خودمقاضی، خودم مسئولِ "من" هستم"
.
چشمان منتظر، بازار مدعی
چشمت به دل نشست
عاشق شدم! همین . . .
.
تا عاشقت شدم
باران، ترانه خواند
لبها بهم رسید
همخانه هم شدیم
.
سالی گذشت ز "ما"
رفت آن خیال خام
خامی، کمر شکست
آوارِمان بجاست
.
دوباره تو، دوباره من
تنهاییم وُ کنار هم
افتان و خیزان، همچو شمع
در کارگاه و انجمن
.
سالهای سال دنیای ماست بابت فردا نگران
"من" وُ "تو"، "ما" شدهایم، لیک، هنوز هم نگران
قصهی دیروزها، مسموم بود، آفت داشت
غُصهی ما شده کمبودِ هموُ، ایکاشها
پایمان میلنگد تا با هم میرقصیم
عشقمان، هورمون بود، لغزش داشت، میلرزیم
.
کاخَر به لب رسید جانم ز انتظار
استادِ جان بگفت: از ما مدد بخواه
.
از نو بلند شدم، زاده شدم در خود
چشمم به دل رسید، با عقل پخته شد
در جنگل خِرَد، باغبانِ "خود" شدم
چون کودکی خموش، مشتاق جستجو
.
به "من" وُ "تو"، خو کن، وَ به این تنهایی
که منم تنهایم، که، تو هم، تنهایی
ناخدایی، به دو کِشتی خو کن
که بر این ورطه، کنار همیم و تنهاییم
.
"مَنوُتو"، آساننیست، محصول کنکاش است
خودیابی، واکاوی، بیکاش است
"منوتو"، یعنی به "فردیتِ" هم، آگاهیم
"ما"، سرابیست که بر پوچی آن اِذعانیم
"ما"، نیازمندِ نیاز است وُ به هورمون، معتاد
"منوتو، محصول آزادیست"
"بینیازیست، که عشق میزاید"
"حاصل از ایمان است، آبادیست"
چهتبیداریمما!، چه تبی، داریم ما!
"آگاهی، داروی بیماریست"
.
تا رسیدن به آنلحظه هنوز چند قدمی راه مانده
ولی با تکیه بِهَم، بهتر از این بند شویم آزاده
.
صحبت دیروزی، در دیروز وامانده
نوبت فردا نیست، امروز در تکراره
.
از "من و تو" تا "منوتو"، تذکرهی همت ماست
عصمتی هست میانه، که از هر قلمی جامانده
.
از جذبها، تا عاشقی، وز عاشقی تا رسم عشق
نیلوفری شدن، معنای آن بهشت
در التهاب زندگی، در پیچها، آئینهوار
همیاری است، محصول این سرشت
.
شاید امشب به ملاقات تو آیم، باز هم
کوچهی خلوت ما در ازدحام سایههاست
میشود راسخ بود وز سایهها قدرت گرفت
در خلوص لحظهایی باور کنیم دلهایمان سامان گرفت
ما که امروز در این کوچه بهم برخوردیم
باشد از نو، قدمی سوی تفاهم آریم؛
..................................... وحید قاضینور ...
Vahid GhaziNour
۹ اسفندماه ۱۴۰۰
https://www.instagram.com/p/Cafwb3LKeau/?utm_medium=share_sheet
.
فریاد
.
.
از نسل بارانیم
وز نیل میآییم
موسی جدامان کرد
بادا بهخودآییم
رقصیده در آتش
بذر گلستانیم
.
آرامشت هستم، رو کن به آرامی
کینجا هوایی نیست، خوابی و غرقابی
بیرون بیا از خود. عطری! تراوش کن
میترسی از بودن، سالهاست در انکاری
زهرابه مینوشی، از خوشهی حسرت
سالهای در عُزلت، پنداشتی آزادی
ترسیدی از آدم، میترسی از حوا
شهر عروسکها، تن دادی بر بازی
اینجا هوایی نیست، سردابه را بشکن
لبخند بیاحساس، خواندت به بیداری؛
.
..................................... وحید قاضینور ...
Vahid GhaziNour
۲۵ بهمنماه ۱۴۰۰
https://www.instagram.com/p/CZ90W0TKor-/?utm_medium=share_sheet