All content for ققنوس is the property of vAHiD GhaziNour and is served directly from their servers
with no modification, redirects, or rehosting. The podcast is not affiliated with or endorsed by Podjoint in any way.
.
دلتنگ
.
.
درِ هر خانه به حسرت باز است
.
تهِ این کوچه، سلوک مرگ است
.
شمعها، خاموشند
یا مستور، در پستو
یا بیرون از منظور وُ بیحاصل، میسوزند
.
لامپها وسوسهی خناسند
.
وارثان اقتدا ایم، به سکون مقتدا
.
من و تو، در قفسی زندانایم
من و تو، خود، قفسایم، زندانبان
.
حضرت شمس، فرو افتاده
ولی سمساریِ ما، ماهبهماه، معجزهایی میسازد
میفروشد به هزار ناز و ادا
در پوشش، در سایه
.
صنعت سرگرمی، پُر بازو، پُر نان است
.
سکهی بندگی، رونق دارد
نیستطلایی، ولی تابان است
وَ چه سخت است از ایشان گفتن
وَ چه سختتر، بر ایشان گفتن
که پُر از دیوارند!
.
رند شیراز چهخوشگفت وُ نوشت
سخن پیرِ مغان است که معقول آید
پس، خرد میباید
.
گاهی باید گفت: نه!
بههرآنچه باید وَ به هر نهیِ کریهُالمنظر
چهرهی راست، همیشهزیباست
وَ بدانیم، بلند است صدای کذاب
حرف او، سلسلهی وهمِ خیالانگیز است در توفان
وسوسه ساخته وُ میراند
وَ به ما میخندد، میغُرد، میتازد
.
در کتاب صلح هم، بوی خون میآید
.
از امید میگوییم
لاجرم میدانیم پوشالی، نافرجام، بر باد است
.
لایهایی از رخوت، روی شوق بنشسته
.
لایهی رخوت ما، همدم دیرینهی ماست
پُربازیست این همزاد، در پوستین ناپیداست
.
جان، به فرسودگی خویش، قناعت کرده
تا ابد، نوبر ما تجدید الگوهاست
.
نردبان هم به تعالی، نگشاید راهی
بر فرازش شهوت، شُهره وُ عالمتاب
وَ درین ویرانی
تن ما، شاهد مرگ رویاست
.
ابرِ تردید، ولی،
زدهباران وُ گلی روئیده
وَ تبسم آمد، بر لب خشکیده
قصه را میبندم
به شما مینگرم من، به شما!
که بدون صحبت، شب ما طولانیست، پابرجاست
.
بوسهآغاز کنیم:
خاطرت هست کجاییم؟، چرا آمدهایم؟
همه، آنسوی حیاط. دورِ حوض کاشی
دست در دست بهار، کودکی یادت هست؟
.
آیت پختگیِ ما وُ شما، رونق دل بود! نبود؟
.
دست میباید زد، گه به ترکیب زمان
گه به آدابی که در ماست روان
به تلقی شک کرد
وَ به باور خندید
.
وَ سَرَک زد باید، گاه به باغ واژه
وَ نترسید اگر فهم تناقض دارد
ریشهها عریانند
ریشهها را بچشیم:
ز جنون میگویم
ز جنایت
وَ زِ دیوانگیِ پخته سخن میگویم
.
چهرهی خویش ندیدیم هنوز
آینه، مخدوش است
وارثان نوریم
ولی از دیدن خود معذوریم
.
دردمان کهنهتر از امروزهاست
.
از من و تو شاید، نامههایی مانَد
نامه از جور زمان وَ ز زخم از مادر
عقدههایی که چو زنجیر به جان وصله شدند
یکبهیک، دیکته وُ مشق شدند
ما، به خط خوشمان میبالیم
وَ به این چرخهی موروثی درد
رَجزنیم رنگبهرنگ، معنی نو میبافیم
.
به سکوتِ سنگین وَ به این حوصلههای مرطوب
به رفاقتسوگند وَ به این پنجرههای پُرنور
وَ به آغاز سلام:
میشود عزم سفر کرد، به روز
گر بتابیم، خودِ خورشیدیم
روزمان، آبادیست
آزادی از بند ناکامیست
.
شبزده:
تنمان خوار شده، خار به هم میساییم
روزمان، دستِ ردِ ماست به بسط هورمون
وَ به آن نشئگی رازآلود
بردگیها بس نیست؟
باد فراتر شویم از این مکتوب
.
سقفمان بیمرز است
بیمرزیست انسان را میسازد
.
به شرافت سوگند:
روحمان، خسته، ولی مزرعهی الهام است!
همسفر، یادت هست؟
.
...................................... وحید قاضینور ...
Vahid GhaziNour
۹ تیرماه ۱۴۰۱
https://www.instagram.com/p/Cfb2hRAqvbk/?igshid=MDJmNzVkMjY=