Home
Categories
EXPLORE
True Crime
Comedy
Society & Culture
Business
Sports
TV & Film
Health & Fitness
About Us
Contact Us
Copyright
© 2024 PodJoint
00:00 / 00:00
Sign in

or

Don't have an account?
Sign up
Forgot password
https://is1-ssl.mzstatic.com/image/thumb/Podcasts221/v4/48/2d/3b/482d3b70-2052-0449-cdf1-f8f4303feae0/mza_6083960186262661990.png/600x600bb.jpg
حسین منزوی | با صدای خودش
شهروز کبیری
16 episodes
15 hours ago

اینجا شعرهای حسین منزوی را با صدای خودش خواهیم شنید.

این پادکست بخشی از پادکست «شعر با صدای شاعر» است. جایی که در آن شعرهای معاصر با صدای شاعر منتشر می‌شود.

برای دانلود شعرها به کانال تلگرام ما مراجعه کنید: t.me/schahrouzk

Show more...
Arts
Society & Culture,
History
RSS
All content for حسین منزوی | با صدای خودش is the property of شهروز کبیری and is served directly from their servers with no modification, redirects, or rehosting. The podcast is not affiliated with or endorsed by Podjoint in any way.

اینجا شعرهای حسین منزوی را با صدای خودش خواهیم شنید.

این پادکست بخشی از پادکست «شعر با صدای شاعر» است. جایی که در آن شعرهای معاصر با صدای شاعر منتشر می‌شود.

برای دانلود شعرها به کانال تلگرام ما مراجعه کنید: t.me/schahrouzk

Show more...
Arts
Society & Culture,
History
Episodes (16/16)
حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | زنی که صاعقه وار آنک

▨ نام شعر: زنی که صاعقه‌وار آنک

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: شاعر

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

زنی که صاعقه وار آنک، ردای شعله به تن دارد

فرو نيامده خود پيداست که قصد خرمن من دارد


هميشه عشق به مشتاقان ، پيام وصل نخواهد داد

که گاه پيرهن يوسف، کنايه های کفن دارد


کی‌ام ،کی‌ام که نسوزم من؟ تو کيستی که نسوزانی؟

بهل که تا بشود ای دوست! هر آنچه قصد شدن دارد


دوباره بيرق مجنون را دلم به شوق می‌افرازد

دوباره عشق در اين صحرا هوای خيمه زدن دارد


زنی چنين که تويی بی شک ،شکوه و روح دگر بخشد

به آن تصوّر ديرينه ،که دل ز معنی زن دارد


مگر به صافی گيسويت ،هوای خويش بپالايم

در اين قفس که نفس در وی، هميشه طعم لجن دارد

Show more...
6 months ago
3 minutes 14 seconds

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | خيال خام پلنگ من

▨ نام شعر: خيال خام پلنگ من به سوی ماه پريدن بود

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

_____________

خيال خام پلنگ من به سوي ماه پريدن بود

و ماه را ز بلندايش به روي خاك كشيدن بود


پلنگ من دل مغرورم پريدو پنجه به خالي زد

كه عشق ماه بلند من ورای دست رسيدن بود


من و تو آن دو خطيم آری موازيان به ناچاری

كه هر دو باورمان زاغاز به يكدگر نرسيدن بود


گل شكفته خداحافظ اگرچه لحظه ديدارت

شروع وسوسه اي در من به نام ديدن و چيدن بود


شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به كام من

فريبكار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود


اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما

بهار در گل شيپوري مدام گرم دميدن بود


چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم

تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود

ـــــــــــــــــــ

گویند پلنگ را خوی غریبیست، که هیچ کس و هیچ چیز را بالاتر از خود نمی‌تواند دید. در شب‌های بدر کامل، دیدار ماه بلندتر، پلنگ را به خشم و جنونی می‌کشاند که از سنگها و صخره‌ها برجهد و حریف گستاخ را از افلاک به خاک فرو کشد

Show more...
7 months ago
3 minutes 33 seconds

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | ای باغ چه شد مدفنِ خونین کفنانت؟

▨ نام شعر: ای باغ چه شد مدفنِ خونین کفنانت؟

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

___________

ای باغ! چه شد مدفنِ خونین کفنانت؟

کو خاکِ شهیدانِ کفن پیرهنانت؟


تا سرب که پاشیده و تا لاله که چیده است

در سینه و سیمایِ بهارین بدنانت؟


آه ای وطن! ای خورده به بازارِ شقاوت

بس چوبِ حراج از طرفِ بی‌وطنانت


خونِ که شتک زد ز پدرها و پسرها

بر صبحِ یتیمان و شبِ بیوه زنانت


رودابه‌ی من! رودگری کن که فتادند

در چاهِ شغادانِ زمان، تهمتنانت


رگبار گرفت آنگه و بارید ز هر سو

بر سینه و سر، نیزه و شمشیر و سنانت


ای باغِ اهورایی‌ام افسوس که کردند

بی‌فرّه و بی‌فرّ و شکوه، اهرمنانت


هم‌خوانِ نسیمم من و هم‌‌گریه‌ی باران

در ماتمِ سرخِ سمن و یاسمنانت

▨ 

حسین منزوی

خوانش این شعر به تاریخ نوزدهم آذرماه ۱۳۸۱ در دانشگاه زنجان انجام شده

Show more...
8 months ago
3 minutes 40 seconds

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | ایران صدای خسته‌ام را بشنو ای ایران

▨ نام شعر: ایران صدای خسته‌ام را بشنو ای ایران

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

___________

ایران! صدای خسته‌ام را بشنو ای ایران

شِکوای نای خسته‌ام را بشنو ای ایران


من از«دماوند»و«سهندت» قصّه می‌گویم

از کوه‌های سربلندت قصّه می‌گویم


از رودهایت، اشک‌های غرقه در خونت

از رود‌رودِ«کرخه»، زاری‌های«کارونت»


از«بیستون» کن عاشقانِ تیشه‌دارانت

وآن نقش‌های بی‌گزند از باد و بارانت


از دفتر فال و تماشایی که در «شیراز»

«حافظ»رقم زد، جاودان در رنگ و در پرداز


از«اصفهان»باغِ خزان‌نشناسی از کاشی

از «میر» و از«بهزاد» یعنی خط و نقاشی


از نبض بی مرگ«امیر» و، خونِ جوشانش

که می‌زند بیرون هنوز از «فین کاشانش»


ایران من! آه ای کتابِ شور و شیدایی

هر برگی از تاریخ تو فصلی تماشایی (معمایی)


فصلی همه تقدیرِ سرخ مرزدارانت

فصلی همه تصویرِ سبزِ سر به‌دارانت


فصل ستون‌های بلندِ «تخت جمشیدت»

در سر بلندی برده بالاتر ز خورشیدت


از سرخ‌جامه چون کفن‌پوشندگانِ تو

وز خونِ دامن‌گیرِ «بابک »در رگانِ تو


آوازِ من هر چند ایرانم! غم‌انگیز است

با این همه از عشق؛ از عشقِ تو لبریز است


دیگر چه جای باغ‌های چون بهشتِ تو

ای در خزان هم سبز بودن سرنوشت تو


در ذهنِ من ریگِ روانت نیز سرسبز است

حتا کویرت نیز در پاییز سرسبز است


می‌دانمت جای به مرداب اوفتادن نیست

می‌دانمت ایثار هست و ایستادن نیست


گاهیت اگر غمگین اگر نومید می‌بینیم

ناچار ما هم با تو نومیدیم و غمگینیم


با این همه خونی که از آیینه‌ات جاری است

رودی که از زخمِ عمیقِ سینه‌ات جاری است


می‌شوید از دل‌های ما زنگارِ غم‌ها را

همراهِ تو با خود به دریا می‌برد ما را.

▨ 

حسین منزوی

خوانش این شعر به تاریخ نوزدهم آذرماه ۱۳۸۱ در دانشگاه زنجان انجام شده

Show more...
8 months ago
5 minutes 39 seconds

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | اینک این من، سر به سودای پریشانی نهاده

▨ شعر: اینک این من، سر به سودای پریشانی نهاده

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

_____________

اینک این من؛ سر به سودای پریشانی نهاده

داغ ِ نامت را نشان کرده به پیشانی نهاده


گریه‌ام را می‌خورم زیرا که می‌ترسم ز باران

مثل برجی خسته برجی رو به ویرانی نهاده


از هراس گم شدن در گیسویت با دل چه گویم؟

با دل ــ این گستاخ پا در راه ظلمانی نهاده ــ


تا که بیدارش کند، کِی؟ بخت من اکنون که خواب است

سر به بالین شبی تاریک و طولانی نهاده


ذرّه ‌ذرّه می‌روم تحلیل ٬ سنگ ساحلم من

خویش را در معرض امواج توفانی نهاده


شاعرم من یا تو؟ ای چشمان تو امضای خود را

پای هر یک زین غزل‌های سلیمانی نهاده

Show more...
9 months ago
2 minutes 45 seconds

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | ای یاد دوردست که دل می‌بری هنوز

▨ شعر: ای یاد دوردست که دل می‌بری هنوز

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

_____________

این غزل توسط شاعر، به برادرش بهروز منزوی تقدیم شده است

_____________

ای یاد ِ دوردست که دل می‌بری هنوز

چون آتش ِنهفته به خاکستری هنوز


هر چند خط کشیده بر آیینه‌ات زمان

در چشمم از تمامی خوبان، سَری هنوز


ای چلچراغ ِ کهنه که زان سوی سال‌ها

از هر چراغ ِ تازه، فروزان‌تری هنوز


بالین و بسترم، همه از گل بیاکنی

شب بر حریم ِ خوابم اگر بگذری هنوز


ای نازنین درخت ِ نخستین گناه ِ من

از میوه‌های وسوسه بارآوری هنوز


آن سیب‌های راه به پرهیز بسته را

در سایه‌سار ِ زلف، تو می‌پروری هنوز


وان سفره‌ی شبانه‌ی نان و شراب را

بر میزهای خواب، تو می‌گستری هنوز


سودای دلنشین ِ نخستین و آخرین

عمرم گذشت و توام در سری هنوز


با جرعه‌ای ز بوی تو از خویش می‌روم

آه ای شراب ِ کهنه که در ساغری هنوز

Show more...
9 months ago
3 minutes 25 seconds

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | آنگونه مست بودم

▨ شعر: آنگونه مست بودم

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

__________

آن‌گونه مست بودم

که از تمامِ دنیا

تنها دلم هوایِ تو را کرده بود

می‌گفتم؛ این عجیب است

این‌قدر ناگهانی دل بستن

از من

که بی‌تعارف دیری است

زین خیلِ ورشکسته کسی را در خوردِ دل نهادن پیدا نکرده‌ام

تب کرده بود ساعتِ پاییزی‌ام

وقتی نسیم وسوسه‌ام می‌کرد

عطری زنانه در نفسش داشت

می‌گفتم؛ این نسیم، بی‌تردید

آغشته با هوایِ تنِ توست

وین جذبه‌ای که راهِ مرا می‌زند

حسّی به رنگِ پیرهنِ توست

آن‌گونه مست بودم

که می‌توانستم بی‌پروا

از خوابِ نیم‌شب

بیدارت کنم

تا رازِ ناگهانِ مرا

باران و مه بدانند

و می‌توانستم

در جوی‌هایِ گل‌آلود

وضو کنم

و زیرِ چترِ بسته‌ی باران

ساعت‌ها، ساعت‌ها

رو سویِ هرچه هست

نماز بُگزارم

آن‌گونه مست بودم که می‌توانستم

حتی به گزمگان نامِ تو را بگویم

– آرام و مهربان و صبور

از برگ‌هایِ نیلوفر

شولایِ بی‌نیازی بر تن 

با پِلک‌هایِ افتاده

پیشانیِ درخشان

و گونه‌هایِ رنگ‌ پریده

چونان به نیروانا

تأنیثی از دوباره‌ی بودا

باری

تصویرِ تو، همیشه‌ترین بود

بانویِ شعرهایِ مه‌آلود

Show more...
9 months ago
3 minutes 55 seconds

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | از زمزمه دلتنگیم وز همهمه بیزاریم

▨ شعر: از زمزمه دلتنگیم از همهمه بیزاریم

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــ

از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم

نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم


آوار ِ پریشانی‌ست ، رو سوی چه بگریزیم؟

هنگامه‌ی حیرانی‌ست ، خود را به که بسپاریم؟


تشویش ِ هزار «آیا» ، وسواس ِ هزار «امّا»

کوریم و نمی‌بینیم ، ور نه همه بیماریم


دوران شکوه باغ، از خاطرمان رفته است

امروز که صف در صف، خشکیده و بی‌باریم


دردا که هدر دادیم، آن ذات ِ گرامی را

تیغیم و نمی‌بّریم ، ابریم و نمی‌باریم


ما خویش ندانستیم ، بیداریمان از خواب

گفتند که بیدارید، گفتیم که بیداریم!


من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته

امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم

Show more...
9 months ago
3 minutes 12 seconds

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | نام من عشق است، آیا می‌شناسیدم؟

▨ نام شعر: نام من عشق است آیا می‌شناسیدم؟

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــ

نام من عشق است آیا می‌شناسیدم؟

زخمی‌ام -زخمی سراپا- می‌شناسیدم؟


با شما طی کرده‌ام راه درازی را

خسته هستم، خسته، آیا می‌شناسیدم؟


راه ششصد ساله‌ای از دفتر حافظ

تا غزل‌های شما، ها! می‌شناسیدم؟


این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده‌ست

من همان خورشیدم امّا، می‌شناسیدم


پای رهوارش شکسته، سنگلاخِ دهر

اینک این افتاده از پا، می‌شناسیدم


می‌شناسد چشم‌هایم چهره‌هاتان {چشم‌هاتان} را

هم‌چنانی که شماها می‌شناسیدم


این‌چنین بیگانه از من رو مگردانید

در مبندیدم به حاشا، می‌شناسیدم!


من همان دریای‌تان، ای رهروان عشق!

رودهای رو به دریا! می‌شناسیدم


اصل من بودم، بهانه بود و فرعی بود

عشق «قیس» و حُسن «لیلا» می‌شناسیدم


در کف فرهاد تیشه من نهادم، من!

من بریدم بیستون را، می‌شناسیدم


مسخ کرده چهره‌ام را گرچه این ایام

با همین دیدار حتی می‌شناسیدم


من همانم -آشنای {مهربان} سال‌های دور-

رفته‌ام از یادتان؟ یا می‌شناسیدم؟

▨

حسین منزوی

غزل ۳۶۲ از محموعه اشعار حسین منزوی

ــــــــــــــــ

پی‌نوشت: متن شعر منطبق بر خوانش شاعر است و با نسخه‌ی چاپ شده در کتاب، تفاوت‌هایی دارد. شکل مکتوب شعر‌، در داخل آکولاد {} آمده است.

Show more...
9 months ago
4 minutes

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | مردی که خاکستری بود

▨ شعر: مردی که خاکستری بود

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــ

این شعر را شاعر در رثای خودش و جوانی از دست رفته، سروده است

ــــــــــــــــــــ

می‌آمد از برج ویران، مردی که خاکستری بود

خرد و خراب و خمیده؛ تمثیل ویران‌تری بود


مردی که در خواب‌هایش، همواره یک باغ می‌سوخت

آن‌سوی کابوس‌هایش، خورشید نیلوفری بود


وقتی که سنگ بزرگی‌، بر قلب آینه می‌زد

می‌گفت خود را شکستم، کان خود نه من؛ دیگری بود


می‌گفت با خود:کجا رفت آن ذهن پالوده‌ی پاک

ذهنی که از هرچه جز مهر، بیگانه بود و بری بود


افسوس از آن طفل ساده که برگ برگ کتاب‌اش

زیبا و رنگین و روشن؛ تصویر خوش‌باوری بود


طفلی که تا دیوها را مثل سلیمان ببندد

تنهاترین آرزویش، یک قصه انگشتری بود


افسوس از آن دل که بعد از پایان هر قصه

تا صبح مانند نارنجِ جادو، آبستن صد پری بود


دردا که دیری‌ست دیگر، شور سحرخیزی‌اش نیست

آن چشم‌هایی که هر صبح، خورشید را مشتری بود


دردا که دیری‌ست دیگر، زنگ کدورت گرفته‌ست

آیینه‌ای کز زلالی، صد صبح روشنگری بود


اکنون به زردی نشسته‌ست، از جرم تخدیر و تدخین

انگشت‌هایی که یک روز، مثل قلم جوهری بود

Show more...
9 months ago
4 minutes 10 seconds

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | آخرین دیدار

▨ نام شعر: آخرین دیدار

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

▨ موسیقی: برف روی کاج‌ها از کارن همایونفر

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــ

این شعر، غزلی است که حسین منزوی، برای برادر کوچک‌ترش سروده است. برادرش حسن منزوی، به دلیل فعالیت سیاسی، در سوم آذرماه ۱۳۶۰ تیرباران شد و به ضرب چهار گلوله، از این جهان پر کشید. در این شعر، منزوی با توجه به رد شدن گلوله از پیکر برادر و خونین شدن هر دو سوی پیراهن او، آن چهار زخم را، هشت گل دانسته است.

 منزوی در چندین شعر دیگر هم به این غم بزرگ اشاره کرده؛ از جمله در غزل «ای دوست» که آن هم با صدای شاعر موجود است و می‌توانید بشنوید.

ــــــــــــــــ

خاکِ باران‌خورده آغشته‌ست با بویِ تنت

باد، بوی آشنا می‌آورد از مَدفنت


زنده‌ای در هر گیاهِ سبز {تازه}، کز خاکت دَمَد

گر چه می‌دانم که ذره‌ذره می‌پوسد تنت


عصرِ تلخی بود، عصرِ آخرین دیدارمان

آخرین باری که دستم حلقه شد بر گردنت


مهربان بودی و آن ایمانِ دریایی هنوز

موج می‌زد، در «خدا پشت و پناهت» گفتنت


«آخرین دیدار» گفتم؟ عذر می‌خواهم، عزیز!

آخرین باری که دیدم، غرق خون دیدم منت


با دهانِ نیم‌باز، انگار می‌خواندی هنوز

خیره در آفاقِ خونین، چشمِ بازِ روشنت


صبح بود اما هوا دلگیر و بغض‌آلود بود

آسمان گویی سیه پوشیده بود، از مردنت


گل به سوکت جامه‌ی جان تا به دامان می‌درید

باد در مرگ تو می‌زارید و می‌زد شیونت


بی‌خزان است آن بهارِ سرخ تو در خاطرم

آن که از خون هَشت گل رویاند بر پیراهنت

{آن که از خون هِشت، گل رویاند بر پیراهنت}


با تمام سروهایت دیده‌ام در بوستان

با تمام ارغوان‌ها دیده‌ام در گلشنت


نیستی، -بالابلند! اما چه خوش پیچیده است

در همه جنگل، طنینِ نعره‌ی شور افکنت


زنده‌ای و سیل خونت می‌کَنَد بیخ ستم

ای تو فرهادی دگر، با تیشه‌ی بنیان کَنت

▨

حسین منزوی

غزل ۷۳ از مجموعه اشعار حسین منزوی


Show more...
9 months ago
5 minutes 1 second

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | خواهد آمد

▨ شعر: خواهد آمد

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

___________

دستش از گل، چشمش از خورشید سنگین؛ خواهد آمد

بسته بار ِگیسوان از نافه‌ی چین خواهد آمد


از تبار ِدلستان ِلولیان ِبیستونی

شنگ و شیطان، با همان رفتار ِشیرین خواهد آمد


با شگرد ِسامری را ساحری آموز ِنازش

تا دوباره از که بستاند دل و دین؛ خواهد آمد


با همان «آن» ی که پنداری خود از روز ِنخستین

شعر گفتن را به «حافظ» داده تلقین؛ خواهد آمد


بی‌گمان از آینه ــ جشن سرور آمیز حُسنش ــ

راه دوری تا من ــ این تصویر غمگین ــ خواهد آمد


عشق گاهی زندگی‌ساز است و گاهی زندگی‌سوز

تا پریزاد من از بهر کدامین خواهد آمد؟


ای دل من! سر مزن بر سینه این سان ناشکیبا

لحظه‌یی، دیوانه جان! آرام بنشین، خواهد آمد


خواهد آمد، خواهد آمد، آه اگر اما نیاید؛

باز سقف ِآسمان امروز پایین خواهد آمد

Show more...
9 months ago
3 minutes 6 seconds

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | پله‌ها در پیش رویم یک به یک دیوار شد

▨ شعر: پله‌ها در پیشِ رویم یک به یک دیوار شد

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــ

پله‌ها در پيشِ رويم، يک به يک ديوار شد

زير هر سقفی که رفتم، بر سرم آوار شد


خرق‌عادت کردم اما بر عليه خويشتن

تا به گِرد گردنم پيچد، عصايم مار شد


اژدهای خفته‌ای بود، آن زمين استوار

زير پايم، ناگه از خواب قرون بيدار شد


مرغ دست‌آموز خوش‌خوان، کرکسی شد لاشه‌خوار

وآن غزال خانگی، برگشت و گرگی هار شد


گل فراموشی و هر گلبانگ، خاموشی گرفت

بس‌که در گلشن شبيخون خزان، تکرار شد


تا بياويزند از اينان آرزوهای مرا

جا‌به‌جا در باغ ويران، هر درختی، دار شد


زندگی با تو چه کرد ای عاشقِ شاعر مگر

کان دل پر آرزو، از آرزو بيزار شد


بسته خواهد ماند اين در هم‌چنان تا جاودان

گرچه بر وی کوبه‌های مُشتمان، رگبار شد


زَهره‌ی سقراط با ما نيست روياروی مرگ

ورنه جام روزگار از شوکران، سرشار شد

▨

حسین منزوی

غزل ۱۳۳ از مجموعه اشعار حسین منزوی

Show more...
9 months ago
3 minutes 43 seconds

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | آهای خبردار (نسخه‌ی کلاسیک)

▨ شعر: آهای خبردار (نسخه‌ی کلاسیک)

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــ

آهای خبردار

مستی یا هوشیار؟

خوابی یا بیدار؟

خاله یادگار


تو شبِ سیا 

تو شبِ تاریک 

از چپ و از راست 

از دور و نزدیک

یه نفر داره 

جار می‌زنه، جار؛

آهای غمی كه 

مثلِ یه بختک 

رو سینه‌ی من 

شده‌ای آوار 

از گلوی من 

دستاتو، وردار 

▨

توی كوچه‌ها 

یه نسیم رفته

پی ولگردی 

توی باغچه‌ها

پاییز اومده 

پی نامردی 

توی آسمون 

ماهو دق می‌ده 

دردِ بی‌دردی 

▨

خاله یادگار

نمیای بریم 

شهرو بگردیم 

قدم به قدم؟ 

نمیای بریم 

چراغ ورداریم 

پرسه بزنیم 

دنبالِ آدم؟ 


كوچه‌های شهر 

پُرِ ولگرده 

دل پُرِ درده 

شب پُرِ مَردو 

پُرِ نامرده 


همه پا دارن 

همه دَس دارن 

اما بعضیا 

دورِ خودشون 

یه قفس دارن 

بعضیاشونم

توی دستشون 

یه جَرَس دارن 

▨

آره خاله جون

خاله خبردار

باغ داریم تا باغ 

یكی غرقِ گل 

یكی پُرِ خار 


مرد داریم تا مرد 

یكی سَرِ كار 

یكی سَرِ بار 

یكی سَرِ دار 


آهای خبردار

خاله یادگار

تو میخونه‌ها 

دیگه كی مسته؟ 

Show more...
9 months ago
3 minutes 55 seconds

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | آهای خبردار (نسخه‌ی بازسازی شده)

▨ شعر: آهای خبردار (نسخه‌ی بازسازی شده)

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: ئاگر گداری

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــ

پیش تر، نسخه‌ی کلاسیک، با صدای شاعر منتشر شد. در این نسخه، صدای با کیفیت‌تر جایگزین صدای شاعر شده، البته سعی شده تا جای ممکن لحن شاعر بازسازی شود و راوی به جزییات خوانش شاعر وفادار باشد

────── ♪ ──────

آهای خبردار

مستی یا هوشیار؟

خوابی یا بیدار؟

خاله یادگار


تو شبِ سیا 

تو شبِ تاریک 

از چپ و از راست 

از دور و نزدیک

یه نفر داره 

جار می‌زنه، جار؛

آهای غمی كه 

مثلِ یه بختک 

رو سینه‌ی من 

شده‌ای آوار 

از گلوی من 

دستاتو، وردار 

▨

توی كوچه‌ها 

یه نسیم رفته

پی ولگردی 

توی باغچه‌ها

پاییز اومده 

پی نامردی 

توی آسمون 

ماهو دق می‌ده 

دردِ بی‌دردی 

▨

خاله یادگار

نمیای بریم 

شهرو بگردیم 

قدم به قدم؟ 

نمیای بریم 

چراغ ورداریم 

پرسه بزنیم 

دنبالِ آدم؟ 


كوچه‌های شهر 

پُرِ ولگرده 

دل پُرِ درده 

شب پُرِ مَردو 

پُرِ نامرده 


همه پا دارن 

همه دَس دارن 

اما بعضیا 

دورِ خودشون 

یه قفس دارن 

بعضیاشونم

توی دستشون 

یه جَرَس دار

Show more...
9 months ago
4 minutes 49 seconds

حسین منزوی | با صدای خودش
حسین منزوی | ای دوست

▨ نام شعر: ای دوست

▨ شاعر: حسین منزوی

▨ با صدای: حسین منزوی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این شعر، غزلی است که حسین منزوی، برای برادر کوچک‌ترش سروده است. برادرش حسن منزوی، به دلیل فعالیت سیاسی، در سوم آذرماه تیرباران شد و به ضرب چهار گلوله به دیار دیگر پرواز کرد. منزوی در چندین شعر دیگر هم به این غم بزرگ اشاره کرده؛ از جمله در غزل «آخرین دیدار» که آن هم با صدای شاعر موجود است و می‌توانید بشنوید

ــــــــــــــــــــــــ

ای دوست! ای شفق، قدح ِ خون‌فشان ِتو

وی لاله‌زار، زمره‌ی دُردی‌کشان ِتو


کی‌خوب می‌شود؟ به کدامین چهل شفا

آن چار زخم ِسوخته‌ی خون‌فشان ِتو


با سبزه‌زار ِپیرِهن و لاله‌زار ِزخم

شرمنده از بهار نیامد، خزان ِتو


از سرب و خون و آتش و ایثار و عشق و مرگ

پرداخت قصّه‌گوی ِ قَدَر، داستان ِتو


پیچیده‌شد در آتش و خون، چرخ ِ واژگون

وقتی گرفت صاعقه در ارغوان تو


آیا چه دید در دم آخر که باز ماند

وقتی نگاه کرد به شب، دیدگان ِتو


کآن‌گونه سرد و یخ‌زده هرگز نبوده بود

در چشم‌خانه‌ها، نگه ِ مهربان ِتو


چون عبهر رها شده بر دشت ِسرخ‌گل

در خون نشسته بود کران تا کران تو


می‌جویدت هنوز؛ که عادت نکرده است

چشمم به جای ِخالی ِسرو ِجوان ِتو


تا از کدام بید ِتبر خورده‌ای که سوخت

در جنگلی که نیست، بگیرد نشان ِتو

Show more...
9 months ago
3 minutes 39 seconds

حسین منزوی | با صدای خودش

اینجا شعرهای حسین منزوی را با صدای خودش خواهیم شنید.

این پادکست بخشی از پادکست «شعر با صدای شاعر» است. جایی که در آن شعرهای معاصر با صدای شاعر منتشر می‌شود.

برای دانلود شعرها به کانال تلگرام ما مراجعه کنید: t.me/schahrouzk