در این خانه واژهها را نفس میکشیم، زیر باران شعر خیس میشویم. اینجا سرزمین ترانه و شعر است، همراه ما شوید تا در هوای ادبیات فارسی نفسی تازه کنیم.
پادکست عبدالجبار کاکایی و زیستن با شعر و ادبیات
All content for زیستن با ادبیات is the property of عبدالجبار کاکایی and is served directly from their servers
with no modification, redirects, or rehosting. The podcast is not affiliated with or endorsed by Podjoint in any way.
در این خانه واژهها را نفس میکشیم، زیر باران شعر خیس میشویم. اینجا سرزمین ترانه و شعر است، همراه ما شوید تا در هوای ادبیات فارسی نفسی تازه کنیم.
پادکست عبدالجبار کاکایی و زیستن با شعر و ادبیات
سید حسن حسینی، از شاعران برجسته معاصر ایران، با زبانی تازه و نگاهی ژرف به جهان، شعر را به ساحت اندیشه و تعهد برد. کتاب *سکانس کلمات* مجموعهای از شعرهای نو و نثرهای شاعرانه اوست که در آن، نگاه سینماییاش به واژهها و تصویرسازیهای خلاقانه، تجربهای متفاوت از شعر معاصر را رقم میزند؛ تلفیقی از هنر، ایمان و دغدغههای انسانی.
------------------------------------
ایرانی مغولزده انبان تناقض است. منتها روشنفکرش چون میفهمد از تناقضش بفهمی نفهمی رنج هم میبرد و گاگاه زمزمه میکند خوشبخت آنکه کرهخر آمد الاغ رفت!
ندانم که گفت این حکایت به من
که بودهست فرماندهی در یمن
ز نامآوران گوی دولت ربود
که در گنجبخشی نظیرش نبود
توان گفت او را سحاب کرم
که دستش چو باران فشاندی درم
کسی نام حاتم نبردی برش
که سودا نرفتی از او بر سرش
که چند از مقالات آن بادسنج
که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج
شنیدم که جشنی ملوکانه ساخت
چو چنگ اندر آن بزم، خلقی نواخت
درِ ذکر حاتم کسی باز کرد
دگر کس ثنا گفتن آغاز کرد
حسد مرد را بر سر کینه داشت
یکی را به خون خوردنش بر گماشت
که تا هست حاتم در ایام من
نخواهد به نیکی شدن نام من
بلا جوی راه بنی طی گرفت
به کشتن جوانمرد را پی گرفت
جوانی به ره پیشباز آمدش
کز او بوی انسی فراز آمدش
نکوروی و دانا و شیرینزبان
بر خویش برد آن شبش میهمان
کرم کرد و غم خورد و پوزش نمود
بداندیش را دل به نیکی ربود
نهادش سحَر بوسه بر دست و پای
که نزدیک ما چند روزی بپای
بگفتا نیارم شد اینجا مقیم
که در پیش دارم مهمی عظیم
بگفت ار نهی با من اندر میان
چو یاران یکدل بکوشم به جان
به من دار گفت، ای جوانمرد، گوش
که دانم جوانمرد را پردهپوش
در این بوم حاتم شناسی مگر
که فرخندهرای است و نیکوسیَر؟
سرش پادشاه یمن خواستهست
ندانم چه کین در میان خاستهست!
گرَم ره نمایی بدانجا که اوست
همین چشم دارم ز لطف تو دوست
بخندید برنا که حاتم منم
سر اینک جدا کن به تیغ از تنم
نباید که چون صبح گردد سفید
گزندت رسد یا شوی ناامید
پیش در شد آن دقوقی در نماز
قوم همچون اطلس آمد او طراز
اقتدا کردند آن شاهان قطار
در پی آن مقتدای نامدار
چونک با تکبیرها مقرون شدند
همچو قربان از جهان بیرون شدند
معنی تکبیر اینست ای امیم
کای خدا پیش تو ما قربان شدیم
وقت ذبح، اللهاکبر میکنی
همچنین در ذبح نفس کشتنی
تن چو اسمعیل و جان همچون خلیل
کرد جان تکبیر بر جسم نبیل
گشت کشته تن ز شهوتها و آز
شد به بسم الله بسمل در نماز
چون قیامت پیش حق صفها زده
در حساب و در مناجات آمده
ایستاده پیش یزدان اشکریز
بر مثال راستخیز رستخیز
حق همیگوید چه آوردی مرا
اندرین مهلت که دادم من تورا
عمر خود را در چه پایان بردهای
قوت و قُوّت در چه فانی کردهای
گوهر دیده کجا فرسودهای
پنج حس را در کجا پالودهای
چشم و هوش و گوش و گوهرهای عرش
خرج کردی چه خریدی تو ز فرش
دست و پا دادمت چون بیل و کلند
من ببخشیدم ز خود آن کی شدند
همچنین پیغامهای دردگین
صد هزاران آید از حضرت چنین
در قیام این گفتها دارد رجوع
وز خجالت شد دوتا او در رکوع
قوت استادن از خجلت نماند
در رکوع از شرم تسبیحی بخواند
باز فرمان میرسد بردار سر
از رکوع و پاسخ حق بر شمر
سر بر آرد از رکوع آن شرمسار
باز اندر رو فتد آن خامکار
باز فرمان آیدش بردار سر
از سجود و وا ده از کرده خبر
سر بر آرد او دگر ره شرمسار
اندر افتد باز در رو همچو مار
باز گوید سر بَرآر و باز گو
که بخواهم جست از تو مو به مو
قوت پا ایستادن نبودش
که خطاب هیبتی بر جان زدش
در این خانه واژهها را نفس میکشیم، زیر باران شعر خیس میشویم. اینجا سرزمین ترانه و شعر است، همراه ما شوید تا در هوای ادبیات فارسی نفسی تازه کنیم.
پادکست عبدالجبار کاکایی و زیستن با شعر و ادبیات