All content for Paragraph | پادکست پاراگراف is the property of PersianBMS and is served directly from their servers
with no modification, redirects, or rehosting. The podcast is not affiliated with or endorsed by Podjoint in any way.
در هر قسمت از پاراگراف خیلی کوتاه در مورد موضوع روز بولتن صحبت میشود. پاراگراف دریچهای است برای ورود به موضوع روز بولتن.
همیشه وقتی صحبت فقر فرهنگی به میان میآید یاد آن متن کوتاهی میافتم که گفته بود:
«فقر فرهنگی یعنی چند دندان طلا در دهانت داشته باشی اما حتی یک دانه کتاب هم در کتابخانهات نباشد.»
مدرسهای که قراره بسازم از این که بزاره بچهها با هم ارتباط داشته باشن نمیترسه. بچهها رو میذاره جلوی همدیگه و ازشون میخواد با هم حرف بزنن و صحبت کنن که مشکلاتشون رو حل کنن.
وقتی بچه بودیم، همیشه یک سوال پای ثابت چیستانهایمان بود: «اگر ادیسون نبود، چی میشد؟» بعد هم خودمان جواب میدادیم: «هیچی. یک نفر دیگر برق را اختراع میکرد.»
یک نفر توئیت کرده بود که در هواپیما با زنی پنجاه ساله همسفر شده که برای یک هفته سفر میکرد تا عشق قدیمیاش را ببیند. همانی که بیست و پنجسال پیش میخواست و نشد.
دارم فکر میکنم شاید آنقدرها هم بد نباشد اگر بعضیهایی باشند که ذهنشان جور دیگری دنیا را ببیند. شاید آنقدرها هم بد نباشد که کلههایمان بوی قرمهسبزی بدهد
قبلترها، مطمئن بودیم که مرکز جهان ماییم و همه به دور ما میگردند. یکی دو نفری که دلشان نمیخواست این سخن را از پدرمادرهایشان قبول کنند، چیزهای دیگری متوجه شدند: ما مرکز جهان نیستیم
حالا شاید کسی یادش نیاید که اولین مردی که گریه کرد و احساساتش را بروز داد و خالی شد چه کسی بود، اما هربار وقتی میبیند مردی حسش را بیرون میریزد، میخندد. این را
میدانم.
ولی من میگویم پیروزی بعد از بحران یکباره از در تو نمیآید. بیشتر شبیه این است که پیروزی، میخواهد پایش را از لای در بیاورد تو، اما در با تمام شدت میخورد بهش.
وقتی داستان زندگی ملاله را میخواندم، این چیزها به نظرم مهم و جالب آمد. او کشورش را دوست داشت و عاشقانه برایش مبارزه کرد. اما در آن کشور، دیگر نمیتوانست امنیت داشته باشد.
ما آن نسلی بودیم که همه چیز را با سرعتی باورنکردنی دیدیم. باورنکردنی در این حد که در عرض چند سال همه چیز آنچنان متحول شد که تکنولوژیهای قبلش، مسخره به نظر میرسیدند.
چند وقت پیش، آن زمانها که استاتوس گذاشتن مد بود، یکبار نوشته بودم: «وقتی داد میزنی، فقط صدات شنیده میشود، نه حرفت!» همه بهبه و چهچه میکردند، یک نفر پیدا نشد بگوید تو که اینقدر خوب لالایی میخوانی، چرا خودت بیداری؟