🎙️ دیوان – فصل ۳، قسمت هفتم
🧵 خلاصه داستان قسمت قبلی:
ایرانیها توی زابل جمع شدن برای جنگ، ولی یه مشکل بزرگ داشتن: شاه نداشتن!
پس رفتن زو، نوه فریدون رو آوردن و پسرای بیکفایت نوذر رو گذاشتن کنار.
اما تا اومدن جنگ راه بندازن، خشکسالی شد و زو هم با اون سن و سال، حال جنگ نداشت!
با افراسیاب صلح کرد، تورانیها یهکم عقب کشیدن، ولی پشنگ (بابای افراسیاب) از این صلح شاکی بود!
بعدشم زو مُرد، گرشاسب شد شاه، اما کسی جدی نگرفتش!
پشنگ هم اینو فهمید و گفت وقت حملهست!
گرشاسب که دید اوضاع قاراشمیش شده، یقهی زال رو گرفت که «تقصیر توئه!»
زال هم شستش رو گذاشت رو پیشونیش و گفت: «خودم درستش میکنم!» و یهراست رفت سراغ رستم!
رستم هم گفت: «باشه، ولی اسب میخوام، گرز میخوام، شرط دارم!»
حالا ببینیم شرط و شروطش چی بود و قراره چطور وارد میدون بشه!
🎧 پادکست دیوان رو هر دو هفته یکبار بشنو!
در «دیوان»، داستانهای شاهنامه رو از اول تا آخر با زبان ساده و امروزی و طنزآمیز میشنوی؛ درست مثل یه قصهی جذاب که برات تعریف میکنم.
📌 دیوان رو بشنو روی پلتفرم دلخواهت:
📺 ویدیوی همین قسمت رو در یوتیوب ببین:
کانال یوتیوب «دیوان» رو دنبال کن تا خلاصههای تصویری و نقاشی های 500 ساله از شاهنامه طهماسبی مرتبط با داستان ها رو دست ندی.
🔗
https://www.youtube.com/@Diwan-podcast📌 یادت نره سابسکرایب کنی و زنگوله رو بزنی!
📱 اینستاگرام دیوان :
@diwan.podcast💬 تو هم مثل ما عاشق شاهنامهای؟
نظرت درباره این قسمت رو برام بنویس یا توی اینستاگرام دیوان بهم پیام بده.