
بوران دخت در نزدیکی بغداد به سپاهیان اسکندر می رسد و به دعوت اسکندر به اردوگاه او می رود.
اسکندر می خواهد بداند که او کیست. بوران دخت به او می گوید که نام او بهرام است و پدر او شیرزاد از نژاد گودرز است و او با پدرش به اصطخر پارس به نزد سطلامیس رفته اند و نزد او به اسکندر ابراز وفاداری کرده اند و آمده اند تا به اسکندر خدمت کنند. و به اسکند می گوید که سطلامیس عمود گودرز و اسبی که اسکندر به او داده بود را به شیرزاد داده و گفته است که این بهرام بسیار شبیه بوران دخت است.
اسکندر او را به ارسطون می سپارد تا از او پذیرایی کند. بوران دخت می داند که اسکندر در صدد آن است که آشکار کند که او بوران دخت هست یا نه.