
بوران دخت اصطخر را گرفته است و بر تخت شاهی نشسته. اسکندر با لشکریانش می رسند. بوران دخت مادرش را که اسکندر را از زندان فراری داده بود مجازات می کند.
بوران دخت به قصد رفتن به حلب از قلعۀ صطخر بیرون می رود و به کوهی می رود که اسب آهو تگش را در آنجا رها کرده بود. اسبش را نمی یابد. سطلامیس، امیر اسکندر که در پای قلعه نگهبانی می دهد او را می بیند و به با سپاهیان به دنبال او می رود. نمی توانند او را بگیرند. ولی او را زخمی می کنند. او به غاری پناه می برد.