
اسکندر با وسوسه کردن کنیزکان قلعۀ اصطخر موفق می شود که قلعه را تسخیر کند و قسطاس، امیری رومی که به بوران دخت کمک کرده بود را دستگیر و زندانی کند.
از آن طرف، بوران دخت و طرماس، امیر دیگر رومی که به او کمک کرده بود، در انتهای غاری که به آن پناه برده بودند، همچنان می روند تا به جایگاهی خوش و خرم با درختان فراوان و آب خنک و کوشکی بلند می رسند. در آن کوشک صورتهایی می بینند که در مقابل آنها بر می خیزند و باز می نشینند. و نیز صورتهایی بسیار بزرگ ساخته شده از زر که صورت و نشان جمشید و خواهران او است. از جایی در آن حوالی صدای گریه و ناله می آید و بوران دخت می خواهد علت آن را بیابد.
در این قطعه نویسنده در جایی که وصف عیش و عشرت کنیزکان با اسکندر را بازگو می کند، حس طنزش گل می کند و توصیفی طنازانه از وضع عاشق و معشوق وقتی که صبح می دمد، ارائه می کند که خواندنی است!