
بیشتر ما اسکندر مقدونی را بهعنوان فاتحی بیگانه میشناسیم که امپراتوری هخامنشی را فروپاشید. اما در شاهنامه، فردوسی چهرهای متفاوت از او میآفریند؛ روایتی که در آن، انسانیت و خرد جایگزین خونریزی و انتقام میشود. نبرد اسکندر و دارا تنها جنگی تاریخی نیست، بلکه تراژدیای عمیق از سرنوشت، خیانت و بخشش است. در این نوشته، چهار نکته کلیدی از این داستان را مرور میکنیم که نگاه ما را به اسکندر و دارا برای همیشه دگرگون میکند.۱. اسکندر، فاتح بخشندهبرخلاف تصویر رایج، اسکندر در شاهنامه چهرهای بخشنده و خردمند دارد. پس از فتح استخر و شکست دارا، فرمان عفو عمومی صادر میکند:هر آن کس که زنهار خواهد همی / ز کرده به یزدان پناه همیهمه یکسرن در پناه منید / بدانید گر نیکخواه منیددر اینجا واژه «گر» به معنای «چه» است؛ یعنی چه نیکخواه و چه بدخواه، همه در پناه منید. او قول میدهد به اموال مردم دستدرازی نکند و زخمیان را درمان نماید. این رفتار، او را از تصویر یک فاتح خونریز دور میکند و به انسانی فراتر از قدرت تبدیل میسازد.۲. خیانت از درون: مرگ دارا به دست یارانشتراژدی دارا در خیانت نزدیکترین اطرافیانش رقم میخورد. پس از شکست، دو تن از یارانش، جانوشیار (وزیر) و ماهیار (موبد و گنجور)، برای طمع قدرت او را میکشند. آنان میپندارند اسکندر در ازای این خیانت به آنان مقام خواهد داد:سکندر سپارت به ما کشوری / بدین پادشاهی شویم افسریدر تاریکی شب، جانوشیار خنجری بر سینه دارا میزند:یکی دشنه بگرفت جانوشیار / بزد بربر و سینه شهریاربدینگونه، مرگ دارا نه به دست دشمن که به تیغ خیانت داخلی رقم میخورد.۳. سوگواری بر پیکر رقیب: «ما از یک ریشهایم»اسکندر از مرگ دارا شاد نمیشود، بلکه با اندوه به سوی او میشتابد. بر بالین دارا زانو میزند و سرش را بر دامان میگیرد:سر مرد خسته به ران برنهاداو قول میدهد پزشکان روم و هند را بیاورد و خائنان را کیفر دهد. در این لحظه راز بزرگی بر زبان میآورد که هسته نگاه انسانی فردوسی است:ز یک شاخ و یک بیخ و پیراهنیم / به بیشی چرا تخمه را برکنیماینجا «بیشی» به معنای آز و طمع است. فردوسی ریشه تراژدی را نه در دشمنی قومی، بلکه در زیادهخواهی انسان میبیند. فاتح و مغلوب چون دو برادر بر یک ریشه مشترک میگریند.۴. حکمت در شکست: واپسین سخنان دارادر واپسین دم، دارا به چهرهای حکیمانه بدل میشود. او درمییابد که زمان کوشش او به پایان رسیده و اکنون باید سرنوشت را پذیرفت. دارا اسکندر را پند میدهد تا مغرور نشود و از «من» گفتن بپرهیزد:به مردی نگر تا نگویی که منسپس در بیتی جاودانه فرجام همه قدرتها را خلاصه میکند:بر این است فرجام تخت بلند / خرامش همه رنج و سودش گزندبدینگونه، فردوسی از شکست دارا پیروزیای معنوی میسازد و او را در لحظه مرگ، به جایگاه یک فیلسوف مینشاند.سخن پایانی: حماسهای فراتر از جنگروایت شاهنامه از نبرد دارا و اسکندر تنها گزارش تاریخی نیست، بلکه درسی جاودانه درباره شرافت، خیانت و سرنوشت است. فردوسی با نگاهی انسانی، بزرگی را نه در غلبه نظامی، که در بخشش و درک رنج انسان میداند. در این حماسه، پیروزی حقیقی از آنِ کسی است که میفهمد قدرت گذراست، اما خرد و انسانیت جاوداناند.