https://castbox.fm/va/3847557
گنجشک دلم
تابستان, ماسه ساحل, جنگل زیتون
طعم شعله و برف, مزه کفر و ایمان
از ناشناخته می ترسم
پناهم بده
از تاریکی می ترسم
پناهم بده
و برایم قصه بگو، برای اندکی فراموشی
اینجا داستان ها و افسانه های قدیمی ایران زمین از جمله داستان هایی از شاهنامه ، افسانه های عامیانه را می خوانم به همان سبک و سیاق ساده ،قدیمی و بدون موسیقی ، چرا که اینگونه قصه خوانی حال و هوای روزگارانی را برایم زنده می کند که آدم ها را کمتر می شناختم و بیشتر دوستشان داشتم .اگر به خواندن داستانهای شاهنامه علاقه مند هستید قصه هام را در اینستاگرام دنبال نمائید.
گروه سنی د ه و بزرگسالان
All content for قصه هام ghesseham انتقال به صفحه جدید در کست باکس is the property of ghesseham قصه هام and is served directly from their servers
with no modification, redirects, or rehosting. The podcast is not affiliated with or endorsed by Podjoint in any way.
https://castbox.fm/va/3847557
گنجشک دلم
تابستان, ماسه ساحل, جنگل زیتون
طعم شعله و برف, مزه کفر و ایمان
از ناشناخته می ترسم
پناهم بده
از تاریکی می ترسم
پناهم بده
و برایم قصه بگو، برای اندکی فراموشی
اینجا داستان ها و افسانه های قدیمی ایران زمین از جمله داستان هایی از شاهنامه ، افسانه های عامیانه را می خوانم به همان سبک و سیاق ساده ،قدیمی و بدون موسیقی ، چرا که اینگونه قصه خوانی حال و هوای روزگارانی را برایم زنده می کند که آدم ها را کمتر می شناختم و بیشتر دوستشان داشتم .اگر به خواندن داستانهای شاهنامه علاقه مند هستید قصه هام را در اینستاگرام دنبال نمائید.
گروه سنی د ه و بزرگسالان
بعد از مدتی آثار بار در رودابه نمایان شد و او بهشدت سنگین و ناراحت و زرد شده بود تا اینکه یک روز از هوش رفت و در کاخ ولوله شد . سیندخت ناراحت بود و زال به بالین رودابه آمد با دلی پر از غم موی میکند و ناله میکرد که ناگاه به یاد پرسیمرغ افتاد پس مجمری آورد و آتش افروخت و پر سیمرغ را سوزاند . در دم آسمان تیره شد و سیمرغ ظاهر گشت و گفت : چرا نگرانی ؟ رودابه برایت فرزند نامداری میآورد . چاره این است که خنجری آبگون بیاوری سپس رودابه را با می مست و بیهوش کنی و بعد بچه را از پهلوی او درآوری و مطمئن باش او دردی نخواهد کشید سپس آنجا را که چاک دادهای بدوز و گیاهی را که به تو میدهم با شیر و مشک بکوب و در سایه خشککن سپس آن را به پهلوی رودابه بمال و ازآنپس پر مرا بر آن بمال و خیالت آسوده باشد .زال رفت و کارهایی را که سیمرغ دستور داده بود انجام داد. سیندخت از دیده خون فرومیریخت و میگفت : کجا ممکن است از پهلو بچه به دنیا آید ؟ وقتی بچه به دنیا آمد پسری بود مانند پهلوانی بالابلند با موهای سرخ و صورتی گلگون مانند خورشید رخشان و دودستش پرخون بود . از این بچه پیلتن همه متعجب شدند . وقتی رودابه به هوش آمد بچه را نزدش آوردند .در یکروزگی چون بچهای یکساله بود و همتایی نداشت . کودک را رستم نام نهادند. رودابه دستور داد عکس رستم را بر حریر دوختند و برای سام فرستادند . ...
قصه هام ghesseham انتقال به صفحه جدید در کست باکس
https://castbox.fm/va/3847557
گنجشک دلم
تابستان, ماسه ساحل, جنگل زیتون
طعم شعله و برف, مزه کفر و ایمان
از ناشناخته می ترسم
پناهم بده
از تاریکی می ترسم
پناهم بده
و برایم قصه بگو، برای اندکی فراموشی
اینجا داستان ها و افسانه های قدیمی ایران زمین از جمله داستان هایی از شاهنامه ، افسانه های عامیانه را می خوانم به همان سبک و سیاق ساده ،قدیمی و بدون موسیقی ، چرا که اینگونه قصه خوانی حال و هوای روزگارانی را برایم زنده می کند که آدم ها را کمتر می شناختم و بیشتر دوستشان داشتم .اگر به خواندن داستانهای شاهنامه علاقه مند هستید قصه هام را در اینستاگرام دنبال نمائید.
گروه سنی د ه و بزرگسالان