هیچ نمی دانستیم آنچه در اوایل ورود به آمریکا گران می دانستیم، بعد از انقلاب ایران مفت به نظر می رسد. انقلاب ها به ندرت برای اقتصاد خوب هستند.
من همیشه فکر میکردم خدای خوبی میشوم، اما حالا که موقعیتش پیش آمده بود میخواستم فرار کنم.
میخواستم فریاد بزنم و به مردان و زنان هم وطن ام بگویم که یک بینی هر شکلی که داشته باشد فقط بینی است. نمیتواند روح انسان را در خود جا دهد.هر چقدر بینی های ما بزرگ باشد، روح ما بزرگ تر است.
من و فرانسوا تصمیم داریم به فرزندانمان چیز با ارزش تری بدهیم. این حقیقت ساده که بهترین راه برای گذر از مسیر زندگی این است که انسان اهدا کننده عمده مهربانی باشد.
اگر والت دیزنی شوشتر را دیده بود، یک سرزمین باستانی هم کنار سرزمین جدید و سرزمین رویاها میساخت.
روزها مینشست و غصه میخورد که چرا نتوانسته بود وقوع انقلاب و زوال اقتصادی بعد از آن رو پیش بینی کند. ورد زبانش این شده بود: باید خیلی وقت پیش همه چیز را می فروختم و پولش را میآوردم آمریکا.
در تمام مدت این تجربه ی دشوار پدر هیچ وقت گلایه نکرد. او همیشه یک ایرانی باقی ماند که به وطنش علاقه مند است و در عین حال به آرمان های آمریکایی نیز باور دارد.
لابد این افسر یا به خاطر اونیفورم زیبا به نیروهای پلیس پیوسته بود، یا به خاطر این که بتواند سوار اسب شود. نگاهی به ما انداخت و گفت: متاسفم این جزو وظایف من نیست
آشپزخانه کریسمس بوی زنجبیل و کاکائو و دارچین میدهد. در آشپزخانه کودکی ام نوروز بوی هل و پسته بو داده و گلاب داشت.
بدون خویشانم من یک رشته نخ هستم با همدیگر، یک فرش ایرانی رنگارنگ و پر نقش و نگار را میسازیم.
در طول سال تحصیلی، پدر روزهای هفته را درس میخواند و تعطیلات آخر هفته باز هم درس میخواند.
معتقدم برای پیشرفت صلح در خاوارمیانه، خوب بود یک قاشق نقره ای می دادند دست هر یک از رهبران و گفتگوها جلوی ظرف بزرگی از بستنی ایرانی انجام میشد. به همراه هر قاشق بستنی، اختلافهای سیاسی هم آب می شد.
یکراست رفتم ساحل. چند قدم به داخل آب رفتم، موج آرامی مرا بلند کرد، و شروع کردم به شنا کردن. به همین سادگی.
او اخیرا به نیویورک منتقل شد. جایی که ممکن است چندتایی مهاجر ببیند و کسی چه میداند، شاید توی قفسه ادویه جاتش کمی جا باز کند.
فرانسوا در تعطیلات دیگر، مناظر تایلند و بالی را دیده بود. تنها مناظری که ما برای دیدن انتخاب میکردیم قیافه اقواممان بود که توی شهرهای دیگر زندگی میکردند.
من همیشه از توسل به مذهب در رابطه با لاس وگاس معذب میشدم، مطمئنم پیامبر هرگز چنین جایی را تایید نمیکرد.
علاقه او به خرید اجناس نصف قیمت توجیه میکند که چرا او، تا جایی که ما میدانیم، صاحب تنها کفش نایکی جیر به رنگ خرمایی و صورتی موجود در آمریکا است.
مردم شوهرم را می بینند و یاد خوشیهاشان میافتند. من را میبینند و یاد گروگانها میافتند.
از آن به بعد وقتی می گفتم ایرانی هستم، اضافه میکردم کشور گربه ای پرشین که تاثیر خوبی روی مردم می گذاشت.
مهم نبود که خانه برای خودمان هم به زحمت جا داشت. شعار پدر همیشه این بود: جا به دله