Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

شنیدی ای ملک جوانبخت که چون ضوء المکان گفت: «چون از جهاد بازگردم، پاداشی نیکو به تونتاب دهم»، ملک شرکان بدانست که نزهتالزمان هر چه گفته راست بوده است، ولی واقعهای را که میان ایشان رخ داده بود، پوشیده داشت. پس حاجب را بفرمود تا سلام او را به نزهتالزمان رساند، و نزهتالزمان نیز برادر را سلام فرستاد.
پس شرکان، نزهتالزمان را پیش خود خواند و از حال دخترش قضیفکان پرسید. شرکان او را از سلامت و عافیت دخترش آگاه کرد. سپس با ضوء المکان سخن از رحیل گفت، و ضوء المکان پاسخ داد: «ای برادر، اکنون باید ذخیره و جیره فراهم آید، تا سپاه گرد آیند و مهیای سفر شوند.» پس از چندی، سپاه از هر سو جمع آمدند؛ سردار سپاه دیلم، رستم نام داشت، و سردار سپاه ترک، بهرام بود. ضوء المکان در قلب لشکر جای گرفت، میمنه را به شرکان سپرد، و میسره را به حاجب شوهر نزهتالزمان دادند. پس از بغداد روانه شدند و یک ماه در سفر بودند تا به بلاد روم رسیدند، و مردم آن دیار از بیم گریختند و به قسطنطنیه پناه بردند.
و اما ذاتالدواهی، چون حیلهها ساخته بود، کنیزان را به بغداد آورد، ملک نعمان را فریب داده بکشت، و پس از آن، کنیزان را با ملکه صفیه به شهر پسرش ملک حردوب برد و گفت: «ای فرزند، خونخواهی دخترت ابریزه را کردم و ملک نعمان را کشتم، و ملکه صفیه را نیز آوردم. اکنون بر خیز تا صفیه را به قسطنطنیه بریم و ملک افریدون را از این ماجرا آگاه کنیم، که او نیز آمادهی جنگ شود، زیرا که مسلمانان روی به قتال ما آوردهاند.»
پس سپاه گرد آوردند و صفیه را برگرفته روانهی قسطنطنیه شدند. چون ملک افریدون از آمدن ملک حردوب آگاه شد، از بهر ملاقاتش بیرون آمد و از سبب سفرش پرسید. ملک حردوب او را از کردار مادرش آگاه کرد، و از وی خواست که در مقاتلهی مسلمانان یکدله باشند. پس ملک افریدون به آمدن دخترش صفیه و کشته شدن ملک نعمان شادمان شد و لشکر خواست، و سپاه نصاری از هر سوی به فرمان شتافتند. سه ماه نگذشته بود که سپاه روم به تمامی گرد آمدند، و پس از آن، لشکر فرنگ نیز از فرانسه و نمسه و دویره و جورته و بندق و سایر نواحی بنیالاصفر روان شدند، چندانکه زمین بر ایشان تنگ شد. پس ملک افریدون فرمان رحیل داد، و سپاه از قسطنطنیه برون شد و ده روز پی در پی کوچیدند، تا در وادی فراخنایی فرود آمدند و سه روز در آنجا ماندند.
روز چهارم که قصد رحیل داشتند، خبر آمدن سپاه اسلام و حامیان امت خیرالأنام رسید، پس سه روز دیگر در همانجا ماندند. روز چهارم، گردی برخاست و جهان را فرا گرفت. ساعتی نگذشته بود که گرد بنشست، و از دل آن تاریکی، نوک سنان و نیزهها چونان ستارگان پدید آمدند، و تیغهای صیقلی درخشیدن گرفت، و علمهای اسلامیان نمودار شد. دلیران و شجاعان و مردان زرهپوش درآمدند، و دو لشکر برابر یکدیگر ایستادند، و همچون دو دریا به موج درآمدند.
نخستین کسی که به عرصهی جنگ درآمد، وزیر دندان بود، با سی هزار سوار شامی. پس از او، سرداران ترک و دیلم، رستم و بهرام، با بیست هزار سوار، و بر اثر ایشان دلیران زرهپوش از طرف دریای مالح درآمدند. و لشکریان نصاری، عیسی و مریم و صلیب را همی خواندند، تا با وزیر دندان مقابل شدند. و این همه به تدبیر عجوز عالمسوز، ذاتالدواهی بود، زیرا که ملک افریدون پیش از آنکه بیرون شود، نزد ذاتالدواهی شد و تدبیر طلبید، و ذاتالدواهی گفت: «ای ملک، ترا به کاری اشارت کنم که از علاج آن، ابلیس عاجز شود.»
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.