Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

شنیدی ای ملک جوانبخت که چون ملک افریدون بیهوش شد و باز به هوش آمد، شکایت به ذاتالدواهی برد، که او محتاله و مکاره بود، و به هیچ آیین پرستش نمیکرد، لیک همه مکرها آموخته بود. پس ملک حردوب با ملک افریدون گفت: «ما را به دعای راهب بزرگ حاجت نیست، بلکه به تدبیر و حیل مادرم، ذاتالدواهی، باید اعتماد کرد، که او دامی از حیله در برابر مسلمانان بگستراند.»
چون ملک افریدون این سخن بشنید، بسی هراس کرد و فرمان داد که از همه ولایات، پرستندگان صلیب و زنار، و تابعان ملت نصرانیه، خاصه اهل حصون، سواره و پیاده، مردان و زنان و کودکان، در آنجا حاضر شوند، تا به مقابله لشکر اسلام روند.
پس ذاتالدواهی با همراهان خود از شهر بیرون شد، جامهی بازرگانان مسلمانان بپوشید، و صد بار متاع دیبای ملکی برداشته بود. آنگاه، منشوری از ملک افریدون گرفت که در آن آمده بود: «این جماعت، بازرگانان شاماند، کس متعرض ایشان نشود و ده یک از ایشان نگیرد، که بازرگانان سبب آبادی شهرها باشند، و ایشان را با جنگ و جدال کاری نیست.»
پس ذاتالدواهی به همراهان گفت: «قصد من آن است که در هلاک مسلمانان حیلهای سازم.» ایشان گفتند: «بر آنچه خواهی، ما را فرمان ده، که به اطاعت اندریم.»
پس ذاتالدواهی جامهی پشمین سپید بپوشید، و پیشانی خود را بدان سان که داغ نهند، زخمی ساخت، و روغنی که خود تدبیر کرده بود بر آن مالید، تا پیشانی او چون پرتوی بیفکند. سپس ساقهای خود را در قید نهاد، و به لشکر اسلام نزدیک شد، آنگاه قید را گشود، و اثر قید بر ساقهای او بماند، و بر آن روغن مالید. پس همراهان را فرمود که او را سخت بزنند، و در صندوقش نهند. ایشان گفتند: «چگونه ترا بزنیم که خاتون ما هستی و مادر ملک حردوب؟»
ذاتالدواهی گفت: «الضرورات تبیح المحظورات!» و افزود: «چون مرا در صندوق نهادید، بارها بر اشتران کنید، و از میان لشکر اسلام بگذرید. اگر کسی متعرض شما شد، چارپایان و بارها را بدو دهید، و نزد ملک ضوء المکان به دادخواهی بروید و بگویید:
ما از بلاد کفر آمدیم، و آنجا کس از ما چیزی نمیگرفت، بلکه منشوری از ما داشتند که هیچکس ما را نیازارد. چگونه است که شما اموال ما را همیتازید؟
و اگر از شما بپرسند که از دیار کفر چه سود آوردهاید، بگویید: بهترین سود آن بود که مردی زاهد را پانزده سال در سردابه به زندان کرده بودند و او را میآزردند. او مسلمان بود و استغاثه میکرد، ولی کسی به فریادش نمیرسید.
ما را از این حال آگاهی نبود، تا آنکه مدتی در قسطنطنیه ماندیم و تجارت کردیم. شبِ پیش از رحیل، در خلوت خویش نشسته بودیم، که نقش دیواری بجنبید، و به سخن درآمد، و گفت:
ای مسلمانان، در میان شما کسی هست که با پروردگار معامله کند؟
گفتیم: چگونه؟
آن صورت گفت: خدا مرا گویا کرد تا یقین شما محکم شود. از بلاد کفر بیرون شوید و به لشکر مسلمانان بپیوندید، که در میان ایشان سیف رحمان و دلیر زمان، ملک شرکان، هست، و او قلعهی قسطنطنیه را بگشاید و گروه نصرانیه را هلاک کند.
چون سه روز راه بروید، دیری پدید آید که آن را دیر مطروحه خوانند. در آنجا صومعهای است که مردی عابد و زاهد از مردم بیتالمقدس در آن گرفتار است، نامش عبدالله است، دیندارترین مردم و خداوند کرامات. راهبی او را فریفته، و در سردابه به زندان کرده، و خلاصی یافتن او، سبب خوشنودی پروردگار است.
پس این سخنان نزد ملک شرکان بازگویید!»
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.