Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.

شنیدی ای ملک جوانبخت که چون کفار از کشته شدن لوقا در خشم شدند، صلا بیکدیگر زدند که: «بکوشید و خون لوقا را از لشکر اسلام بگیرید!» و ملک روم نیز بانگ برداشت که: «خونخواهی ملکه ابریزه را بجویید!»
پس در این هنگام، ضوء المکان بانگ بر سپاه اسلام زد که: «ای پرستندگان پروردگار یگانه، بدانید که بهشت در زیر سایهی شمشیرهاست! خدا را از خویش خوشنود گردانید و دشمنان دین را هلاک سازید!» آنگاه شرکان با سپاه خویش بر کفار حمله برد و راه گریز بر ایشان ببست. شرکان در میان صفها جولان همیکرد، که ناگاه سواری گلعذار بر کفار تاخت:
برید و درید و شکست و ببست یلان را سر و سینه و پای و دست
پس شرکان او را بدید، و بانگ برداشت که: «ای جوان، ترا به قرآن سوگند میدهم که بگوی، تو کیستی که خدا از تو خوشنود شد؟»
سوار گفت: «چه زود مرا فراموش کردی، نه من دیروز با تو عهد بستم؟» پس نقاب از رخ فرو کشید، و آفتابی پدیدار شد. شرکان دانست که آن سوار ضوء المکان است، فرحناک گشت، لیکن در دل بیم یافت، و گفت: «ای پادشاه زمان، خود را به مهلکه مینداز، که دشمنان ترا هدف تیر گردانند!»
ضوء المکان گفت: «خواستم که در جنگ با تو برابری کنم، و در پیش روی تو از جان خویش بگذرم.» پس از آن، سپاه اسلام گرد آمدند و از هر سوی بر کفار تاختند، و به اندازهای که سزاوار بود، جهاد کردند، و بنیان کفر را از هم فرو ریختند.
ملک افریدون چون این حادثه بدید، پشیمان گشت و افسوس خورد، و آنگاه، به قصد گریز آهنگ کشتیها کرد. لیک چون سپاه اسلام که در کنار دریا کمین کرده بودند، بدر آمدند، بر کفار احاطه یافتند. مسلمانان روی کسانی را که به کشتیها در گریختند، بیاوردند. گروهی از بیم خویش، خود را به دریا افکندند، و گروهی به تیغ دلیران کشته شدند. نزدیک به صد هزار از لشکر کفار هلاک شدند، و مسلمانان، بجز بیست کشتی، همه کشتیها را با اموال و ذخایر به دست آوردند.
آن روز، مسلمانان چندان غنیمت آوردند که تا آن روز کس چنان غنیمت ندیده بود. از جملهی آن، پنجاه هزار اسب بود، و ذخایر دیگر بدان سان که به شمار نیامد.
و اما کار گریختگان، چون ایشان به قسطنطنیه درآمدند، ساعتی بود که به گفتهی ذات الدواهی، ملک افریدون فرمان به زیور بستن شهر داده بود، و مردم به شادی و انبساط بودند. لیک چون خبر شکست فرا رسید، نشاط و سرور به غم و اندوه مبدل شد، مردم به گریه افتادند، و ناله و خروش در شهر برخاست. ملک افریدون را از کشته شدن لوقا نیز آگاه گردانیدند، و جهان در چشمش تیره گشت، و دانست که شکستشان پیوند نخواهد گرفت، و این کژی راست نخواهد شد. پس به ماتم اندر شدند و ناله بلند کردند.
چون ملک روم به دیدار ملک افریدون آمد، او را از حقیقت حال آگاه کرد، و گفت: «گریختن مسلمانان خدعه و حیله بود، و دیگر چشم به سپاه از دست رفته مدار، که همگی کشته و دستگیر گشتهاند.»
پس ملک افریدون به شنیدن این سخنان بیهوش افتاد...
Hosted on Acast. See acast.com/privacy for more information.