
همه صید ها بکردی، هله، میر بار دیگر
سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر
همه غوطه ها بخوردی، همه کارها بکردی
منشین ز پای یک دم، که بماند کار دیگر
همه نقدها شمردی، به وکیل در سپردی
بشنو از این محاسب، عدد و شمار دیگر
تو بسی سمن بران را، به کنار در گرفتی
نفسی کنار بگشا، بنگر کنار دیگر
خنک آن قمار بازی که بباخت هر چه بودش
و نماند هیچش الا هوس قمار دیگر
تو به مرگ و زندگانی هله، تا جز او ندانی
نه چو روسپی که هر شب، کشد او به یار دیگر
نظرش به سوی هر کس، به مثال چشم نرگس
بُوَدش ز هر حریفی، طرب و خمار دیگر
همه عمر خوار باشد، چو برِ دو یار باشد
هله، تا تو رو نیاری، سویِ پشت دار دیگر
که اگر بتان چنیناند، ز شه تو خوشه چینند
نبده ست مرغ جان را، به جز او مطار دیگر