Home
Categories
EXPLORE
True Crime
Comedy
Society & Culture
Business
Sports
History
Fiction
About Us
Contact Us
Copyright
© 2024 PodJoint
00:00 / 00:00
Sign in

or

Don't have an account?
Sign up
Forgot password
https://is1-ssl.mzstatic.com/image/thumb/Podcasts113/v4/81/f8/00/81f8008e-1542-e0db-bd79-0502f23485f1/mza_9832072812415200643.jpg/600x600bb.jpg
Revayat | روایت
revayat podcast
4 episodes
1 day ago
روایت؛ قطاعی از زندگی آدم‌ها. توی هر قسمت روایت، صدای قصه‌ها به گوش شما میرسه؛ صدایی که گاهی از وجود خود نویسنده برمیاد و گاهی هم از دل مکتوباتی که موجوده. با روایت همراه باشید؛ اگر علاقه دارید که راوی داستان‌های خودتون و یا شنونده‌ی قصه‌های ناشنیده باشید.
Show more...
Drama
Fiction
RSS
All content for Revayat | روایت is the property of revayat podcast and is served directly from their servers with no modification, redirects, or rehosting. The podcast is not affiliated with or endorsed by Podjoint in any way.
روایت؛ قطاعی از زندگی آدم‌ها. توی هر قسمت روایت، صدای قصه‌ها به گوش شما میرسه؛ صدایی که گاهی از وجود خود نویسنده برمیاد و گاهی هم از دل مکتوباتی که موجوده. با روایت همراه باشید؛ اگر علاقه دارید که راوی داستان‌های خودتون و یا شنونده‌ی قصه‌های ناشنیده باشید.
Show more...
Drama
Fiction
Episodes (4/4)
Revayat | روایت
قسمت سوم: پناه بر زندگی

سی ساله‌ام. حالا دیگر موقعِ پختنِ حلوای زعفرانی از تماشای ذوب شدنِ کره توی آردِ داغ به وجد می‌آیم. بوی شربتِ بهارنارنج، بوی یک سبد آلبالوی تازه توی تابستان، بوی کیکِ سیب و دارچین در عصرِ یک روز زمستانی، بوی هل و گلاب در چای و بوی نعناع در ماست می‌تواند به زندگی برم گرداند. حالا دیگر می‌توانم برای روزهای متوالی غمگین باشم و اصلا روی تقویم دیواری‌ام چند روز را به همین مناسبت با خودکارِ قرمز علامت بزنم. می توانم به زمین و زمان ناسزا بگویم. ضعیف و خسته باشم. زندگی را موقتا تعطیل کنم. می‌توانم ناامید باشم بدون آنکه از ناامیدی‌ام خجالت بکشم. می توانم ناامید باشم و با اینحال ساعت سه نیمه شب با سایه‌ام روی دیوار برقصم یا توی تاریکیِ شب آواز بخوانم.

Show more...
5 years ago
15 minutes 57 seconds

Revayat | روایت
قسمتِ دوم: مادربزرگ


«او پر بود از روایت و تقریبا همه‌ی آدم‌های داستان‌هایش مرده بودند؛ پیش می‌آمد که حس کنی چقدر تنهاست و دقیقا از چه تنهایی حرف می‌زند. زانو به زانویش که می‌نشستی، حل می‌شدی توی مختصات صفر داستان‌هایش و فرو می‌رفتی توی زمان‌های دیگر، به‌آن موقع که کمرش سالم بود. آنقدر توی داستان‌هایش غرق می‌شدی و سقوط می‌کردی که خودش می‌کشیدتت بالا؛ وقتی که می‌گفت: هی کر، یه چویی می‌خوری سیت بریزم؟»«او پر بود از روایت و تقریبا همه‌ی آدم‌های داستان‌هایش مرده بودند؛ پیش می‌آمد که حس کنی چقدر تنهاست و دقیقا از چه تنهایی حرف می‌زند. زانو به زانویش که می‌نشستی، حل می‌شدی توی مختصات صفر داستان‌هایش و فرو می‌رفتی توی زمان‌های دیگر، به‌آن موقع که کمرش سالم بود. آنقدر توی داستان‌هایش غرق می‌شدی و سقوط می‌کردی که خودش می‌کشیدتت بالا؛ وقتی که می‌گفت: هی کر، یه چویی می‌خوری سیت بریزم؟»

نویسنده و خوانش:  نادر مرزبان

Show more...
5 years ago
14 minutes 44 seconds

Revayat | روایت
قسمت اول: معمولی

«از اتوبوس سوار مترو شدم، از مترو سوار اتوبوس، و در تمام این مدت، هایجکری بودم که سفره دلش رو برای مسافران باز کرده بود.

من خلاصه‌ی یک کلمه‌ام؛ معمولی.»

Show more...
5 years ago
10 minutes 13 seconds

Revayat | روایت
قسمت صفر: نقطه نگذاشتن

رادیو مد؛ یک بستر صوتیِ جمعی که در آن هیچ چیزی را آغاز نکرده‌ایم، بلکه ادامه دادیم؛ جاده‌های نیمه رفته را، شعرهای نیمه سروده را، غنچه‌های نیمه شکفته را، پروازهای نیمه پریده را، موج‌های به ساحل نرسیده را و تمام آنچه بر تابلوی خیالمان نقش تحققش را می‌زدیم.

با دستی بر زانو، چشمی به فردا و فانوسی بر پشت، توسعه و فلسفه و روانشناسی و اجتماع و ادبیات را بهانه کردیم و قطره‌های جدا افتاده را به هم رساندیم و ادامه دادیم که ادامه دادن همینجا معنا پیدا می‌کند. 

پس ما ادامه دادیم؛ آنها را، شما را، خودمان را، در دل روایت‌هایی از شب.

اینستاگرام رادیو مد

تلگرام رادیو مد

اینستاگرام روایت

Show more...
5 years ago
8 minutes 20 seconds

Revayat | روایت
روایت؛ قطاعی از زندگی آدم‌ها. توی هر قسمت روایت، صدای قصه‌ها به گوش شما میرسه؛ صدایی که گاهی از وجود خود نویسنده برمیاد و گاهی هم از دل مکتوباتی که موجوده. با روایت همراه باشید؛ اگر علاقه دارید که راوی داستان‌های خودتون و یا شنونده‌ی قصه‌های ناشنیده باشید.