Home
Categories
EXPLORE
True Crime
Comedy
Business
Society & Culture
Health & Fitness
Sports
Technology
About Us
Contact Us
Copyright
© 2024 PodJoint
00:00 / 00:00
Podjoint Logo
US
Sign in

or

Don't have an account?
Sign up
Forgot password
https://is1-ssl.mzstatic.com/image/thumb/Podcasts126/v4/79/c9/4f/79c94f68-b79b-10f8-5fb9-dd6405090d38/mza_12595502374447521569.jpg/600x600bb.jpg
Babak Dlivand
Babak Dalivand
26 episodes
3 days ago
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .
Show more...
Books
Arts
RSS
All content for Babak Dlivand is the property of Babak Dalivand and is served directly from their servers with no modification, redirects, or rehosting. The podcast is not affiliated with or endorsed by Podjoint in any way.
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .
Show more...
Books
Arts
https://d3t3ozftmdmh3i.cloudfront.net/production/podcast_uploaded_episode/12493405/12493405-1649002224653-af8498b1a8c92.jpg
I wanted be your Wale - میخواستم نهنگ تو باشم
Babak Dlivand
3 minutes 58 seconds
3 years ago
I wanted be your Wale - میخواستم نهنگ تو باشم
گفتم میشه نهنگ تو باشم؟ گفت باز شروع کردی؟ تکون نخور اینقدر، دارم نقاشی می‌کشم مثلا. گفتم نهنگ نمیخوای؟ گفت نه. گفتم نهنگ نمیخوای یا نمیخوای من نهنگت باشم؟ گفت جفتش. دیگه تکون نخوردم. خوابش که برد، رفتم یواشکی نگاهش کردم. لبخند، مهربون، با مروارید دندان و گندم پوست و اصلا اونقدر قشنگ بود که فهمیدم چرا نمی‌خواد نهنگش باشم. دعا خوندم فوت کردم طرفش، گفتم خداحافظ ای باغ شاتوت. رفتم گم شدم تو ساحل. موندم زیر آفتاب، زیر بارون، نیومد. استخون دلم پوسید، نیومد. حرف یادم رفت، نیومد. بچه‌ها رو شاخه‌هام تاب ساختن، نیومد. مرغ دریایی مهره کمرم رو هدیه داد به جفتش، نیومد. راست گفته‌بود، نهنگ دوست نداشت. خواب بود، رفتم دم گوشش یواش گفتم کاش نگران از دست دادنم بودی. نگاه‌کردم به نقاشیش، دیدم خودش رو کشیده که داره من رو می‌بوسه. زیرش نوشته‌بود نداشتنت بهتره از داشتنت و از دست دادنت. برگشتم به ساحل. یه استخون نهنگ سرگردون شدم تو دریای شور. این‌دفعه یه‌جوری گم شدم که دیگه پیدام نکنه کسی. اگه دیدیش، بهش بگو نهنگت گفت یه‌بار بوسیدمت، یه‌عمر لبام مست بود. همین.
Babak Dlivand
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .