Home
Categories
EXPLORE
True Crime
Comedy
Business
Society & Culture
History
Sports
Health & Fitness
About Us
Contact Us
Copyright
© 2024 PodJoint
00:00 / 00:00
Sign in

or

Don't have an account?
Sign up
Forgot password
https://is1-ssl.mzstatic.com/image/thumb/Podcasts126/v4/79/c9/4f/79c94f68-b79b-10f8-5fb9-dd6405090d38/mza_12595502374447521569.jpg/600x600bb.jpg
Babak Dlivand
Babak Dalivand
27 episodes
1 day ago
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .
Show more...
Books
Arts
RSS
All content for Babak Dlivand is the property of Babak Dalivand and is served directly from their servers with no modification, redirects, or rehosting. The podcast is not affiliated with or endorsed by Podjoint in any way.
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .
Show more...
Books
Arts
https://d3t3ozftmdmh3i.cloudfront.net/staging/podcast_uploaded_episode/12493405/12493405-1682622878191-ab969a843a364.jpg
خواب نویس4 - بابک دلیوند
Babak Dlivand
6 minutes 31 seconds
2 years ago
خواب نویس4 - بابک دلیوند

⁠لینک مشاهده ویدئو⁠

خواب می‌بینم

 وایسادم روی پل و میگم 

اگه یکی من رو ببوسه، 

نمی‌پرم. 

یه زن صورت نداره، 

دستش رو میذاره روی کمرم و هلم میده.

 پرت میشم پایین و

 میفتم تو حیاط خونه منیریه.

 برف اومده، 

تا لب بشکه‌ی نفت برفه.

 بابا وایساده زیر درخت خرمالو

 و به کلاغی نگاه می کنه که روی شاخه یخ زده.

 غصه میخوره. 

میگم کلاغ چرا نرفت؟

 میگه کجا بره؟

 خونه‌ش همینجاست. 

بعد گریه می‌کنه،

 می‌فهمم مسته و دلنازک. 

میگم بابا،

 وقتی من بزرگ بشم تو میمیری، می‌دونی؟

 بغلم می‌کنه 

میگه دستات یخ کرده. 

اشکش می‌چکه رو صورتم، 

می‌پرم از خواب.

گرممه، 

سردمه.

 تب دارم.

 بغل تخت یه زن بی‌صورت روی زمین خوابیده.

 زیر سقف ابر جمع شده و قراره برف بیاد.

 پتو میندازم رو زن،

 بعد خودمم می‌خوابم 

بغلش روی زمین. 

از تو سالن صدای عماد رام میاد: 

گریه را به مستی بهانه کردم. 

سرم رو می‌چسبونم به کمر لخت زن.

 سرده. خیلی سرد. 

عماد رام میگه ما همه مُردیم. 

میگم من نمردم،

 میگه اونی که بعد همه زنده می‌مونه بدبخته.

 بعد می‌خنده. 

بعد از ابرهای زیر سقف برف میاد رو صورتم. 

می‌پرم از خواب.

وایمیسم بغل پنجره. 

توی کوچه، 

یه دختر رو با گلوله میزنن.

 یه پسر رو با گلوله میزنن. 

من رو با گلوله میزنن. 

گلوله میخوره تو پیشونیم 

و قلقلکم میاد. 

بلند داد می‌زنم ما از این بیشتر نمی‌میریم احمق،

 ولی تو از این هم کمتر زنده می‌مونی

. بعد وامیسم لب پنجره. 

یه کلاغ سفید میشم و روی شاخه درخت خرمالوی خونه منیریه می‌شینم.

 برف میاد.

 یه پسر از باباش می‌پرسه 

کلاغ چرا نرفت؟

 باباش میگه کجا بره؟

 خونه‌ش همینجاست.

 یخ می‌زنم و می‌میرم.

 میفتم از روی درخت.

 کلاغ‌های دیگه میان واسه عزا. 

یه زن که صورت نداره 

من رو مث بچه بغل می‌کنه 

میگه نترس، تموم شد. 

صورت داره.

 یادم نمیاد کیه. 

گریه می‌کنه. 

اشکش میفته روی صورتم.

می‌پرم از خواب.


خوانش : #بابک_دلیوند #نویسنده: #حمیدسلیمی . . ‌. . . ‌ #حسین_منزوی #دکلمه #دکلمه_احساسی #دکلمه_غمگین # #مهسا_امینی #نیکا_شاکرمی #نیکاشاکرمی #womanlifefreedom #mahsaamini #babakdalivand#NikaShakarami

Babak Dlivand
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .