Home
Categories
EXPLORE
True Crime
Comedy
Society & Culture
Business
News
Sports
TV & Film
About Us
Contact Us
Copyright
© 2024 PodJoint
Podjoint Logo
US
00:00 / 00:00
Sign in

or

Don't have an account?
Sign up
Forgot password
https://is1-ssl.mzstatic.com/image/thumb/Podcasts126/v4/79/c9/4f/79c94f68-b79b-10f8-5fb9-dd6405090d38/mza_12595502374447521569.jpg/600x600bb.jpg
Babak Dlivand
Babak Dalivand
26 episodes
4 days ago
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .
Show more...
Books
Arts
RSS
All content for Babak Dlivand is the property of Babak Dalivand and is served directly from their servers with no modification, redirects, or rehosting. The podcast is not affiliated with or endorsed by Podjoint in any way.
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .
Show more...
Books
Arts
https://d3t3ozftmdmh3i.cloudfront.net/production/podcast_uploaded/12493405/12493405-1630108626711-006564c1171eb.jpg
خواب نویس 2 - برای نیکا و عرفان -
Babak Dlivand
6 minutes 27 seconds
2 years ago
خواب نویس 2 - برای نیکا و عرفان -

خواب می‌بینم گلوله از پیشونیت رد میشه و میخوره به قاب عکست روی دیوار. شیشه میشکنه و تو از توی قاب پرواز می‌کنی میری کنار پنجره می‌شینی. میگم پیشونیت زخم شده بچه. میخندی. میگم اونجا جای نشستنه؟ عرفان بیا بازی رئال داره شروع میشه. میگی من دیگه مُردم دیوونه. میگم تو بچه‌ای، بچه‌ها که نمی‌میرن. خون از پیشونیت اومده روی چشمات، بستیشون. دلم تنگ میشه برای نگاهت، میخوام بگم میشه چشمات رو باز کنی؟ صدای گلوله میاد، می‌پرم از خواب.


بابا نشسته وسط هال، با خودش تخته بازی می‌کنه. میگم کلافه‌ای باز؟ میگه غصه دارم، سردمه، گم شدم، خودت ردیفی؟ میام پیشش میگم پیشونیم درد می کنه وگرنه خوبم. میگه اولاش اینطوریه، یه‌کم بیشتر مرده بمونی دیگه درد نمی کنه. میگم الان دیگه درد نداری پیرمرد؟ میگه پاشو دو تا لیوان پر کن بزنیم، بعد بیا تخته بازی کنیم، بعد بریم ساحل. میگم پیشونیم درد میکنه آخه. دستشو میذاره روی چشمام، خون رو پاک می‌کنه. میگه دیگه پیشونیت همیشه درد می‌کنه. میخوام ببوسمش، صدای گلوله میاد، می‌پرم از خواب.


خوانش بابک دلیوند

https://t.me/Museum_ofMusic/258


Babak Dlivand
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .