Home
Categories
EXPLORE
True Crime
Comedy
Business
Society & Culture
Health & Fitness
Sports
Technology
About Us
Contact Us
Copyright
© 2024 PodJoint
00:00 / 00:00
Podjoint Logo
US
Sign in

or

Don't have an account?
Sign up
Forgot password
https://is1-ssl.mzstatic.com/image/thumb/Podcasts126/v4/79/c9/4f/79c94f68-b79b-10f8-5fb9-dd6405090d38/mza_12595502374447521569.jpg/600x600bb.jpg
Babak Dlivand
Babak Dalivand
26 episodes
4 days ago
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .
Show more...
Books
Arts
RSS
All content for Babak Dlivand is the property of Babak Dalivand and is served directly from their servers with no modification, redirects, or rehosting. The podcast is not affiliated with or endorsed by Podjoint in any way.
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .
Show more...
Books
Arts
https://d3t3ozftmdmh3i.cloudfront.net/staging/podcast_uploaded_episode/12493405/12493405-1681200844116-09376a44ce767.jpg
دکلمه - اگر مرا بوسیده بودی - بابک دلیوند
Babak Dlivand
6 minutes 51 seconds
2 years ago
دکلمه - اگر مرا بوسیده بودی - بابک دلیوند



باید از تو می‌پرسیدم آیا هرگز کسی را چنان بوسیده‌ای که جهانت تقسیم شده‌باشد به قبل و بعد آن بوسه؟ و اگر می‌گفتی نه، قانعت می‌کردم مرا در ازدحام مردم اخموی ترمینال غرب ببوسی، پیش از آن‌که اسب بزرگ آهنی تو را بدزدد و ببرد تا جهان دور چشم‌ رنگی‌ها. یا لااقل باید از تو می‌پرسیدم آیا کسی را تا به حال چنان دوست داشته‌ای که وقتی نگاهش می‌کنی، در دلت قمریها وإن یکاد بخوانند به صدای بلند، و شوقت از چشمت سرازیر شود روی گونه‌ات؟ و بعد اگر می‌گفتی نه، باید تو را روی تمام پلهای درکه می‌بوسیدم، جایی که باران از ما مجسمه‌های خیس خوشبختی بسازد. باید از تو می‌پرسیدم آیا تن کسی را تا به حال چنان خواسته‌ای که دستهایت یخ کند و گونه‌ات آتش بگیرد و لبهایت بی‌حس شود و مهره‌های کمرت به رقص بیفتند و دهانت بوی نعنا و ترخون و آویشن بگیرد و موهایت آتش شوند ، و اگر جوابت منفی بود قانعت می‌کردم با من به سفر بزرگ تنانگی بیایی که دوتایی کشف کنیم گاهی دو بدن یکی می‌شوند تا مکاشفه بزرگ خوشبختی را درک کنند.

اگر روبرویم ایستاده‌بودی، سوالهایی درباره بوسه داشتم تا از تو بپرسم. اگر تو را بوسیده‌بودم، سوالهایی درباره آغوش داشتم که از تو بپرسم. اگر مرا به آغوش می‌گرفتی، پرنده می‌شدم و لای سینه‌های تو لانه می‌ساختم و هر روز برایت آواز آمدن بهار را می‌خواندم.

می‌بینی؟ دارم از بوسیدن تو حرف می‌زنم، از رسیدن، از بهار. شهامت کلماتم را ببخش و به نبودنت ادامه بده، حالا که ماهی تنگ بلور را لب دریا گذاشته‌ای و رفته‌ای.

من در تنگ کوچک خودم آرامم، پری اقیانوسهای دور. هر روز به دریا نگاه خواهم کرد، و حسرتم را برای تو آواز خواهم کرد، و کاری می‌کنم دریانوردان عاشقت شوند. اما اگر مرا بوسیده بودی، آه، اگر مرا خواسته‌بودی...

https://www.youtube.com/watch?v=cxpfeCQpj7o





Babak Dlivand
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .