Home
Categories
EXPLORE
True Crime
Comedy
Business
Society & Culture
Health & Fitness
Sports
Technology
About Us
Contact Us
Copyright
© 2024 PodJoint
00:00 / 00:00
Podjoint Logo
US
Sign in

or

Don't have an account?
Sign up
Forgot password
https://is1-ssl.mzstatic.com/image/thumb/Podcasts126/v4/79/c9/4f/79c94f68-b79b-10f8-5fb9-dd6405090d38/mza_12595502374447521569.jpg/600x600bb.jpg
Babak Dlivand
Babak Dalivand
26 episodes
4 days ago
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .
Show more...
Books
Arts
RSS
All content for Babak Dlivand is the property of Babak Dalivand and is served directly from their servers with no modification, redirects, or rehosting. The podcast is not affiliated with or endorsed by Podjoint in any way.
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .
Show more...
Books
Arts
https://d3t3ozftmdmh3i.cloudfront.net/staging/podcast_uploaded_episode/12493405/12493405-1697662385225-9db7cab04c696.jpg
دکلمه اسم تو - بابک دلیوند
Babak Dlivand
4 minutes 12 seconds
2 years ago
دکلمه اسم تو - بابک دلیوند

گفت تنها یا دلتنگ؟ گفتم چه فرقی داره؟ کاغذ گذاشت جلوم، گفت فرق داره، بنویس. نوشتم دلتنگ. گفت حالا بنویس وقتی دلتنگی، دلتنگ چی میشی. نوشتم دلتنگ آدمی که کنار تو بودم، اون آدم زنده که باکی نداشت به خیابان بره و به اولین عابر بگه من امروز بوسیده‌شدم. گفت مگه بوسیدمت؟ گفتم حالا که گذشته رو فراموش کردیم بذار هرجور دلم میخواد به یاد بیارمش. خندید. گفت ولی نبوسیدمت. گفتم هنوز هر چیزی رو دوبار میگی که یادم نره. گفت ولی یادت میره. گفتم کاش تو رو یادم بره. نخندید.


گفت تنها چی؟ وقتی فکر می‌کنی تنهایی، تنهاییت چه شکلیه؟ بنویس. نوشتم یه‌بار سر خاک بابا دنبال یکی می‌گشتم گل‌هام رو نگه داره برم آب بیارم، هیشکی نبود. بعد فکر کردم اگه تو بودی، گل‌ها رو میسپردم بهت. گفت هنوز تنها میری پیش بابات؟ گفتم آره، می‌بینی؟ تو هم گفتی تنها. گفت تو خودت می‌خوای تنها باشی؟ گفتم تنها بهتره از زخمی، تنها بهتره از ظالم. کاغذ رو برداشت. گفت چقدر بدی با خودت. گفتم من بدم، و این هیولا چیزیه که تو ازم ساختی. 


داشت می‌رفت، خم شد من رو بوسید. گفت بیدار که بشی، این حرفا یادت نمیاد. گفتم بیدار که بشی، من رو یادت نمیاد. گفت یه حرف مهربون بزن که راحت برم. گفتم شب‌های کوه به ماه که نگاه می‌کنم یادم میاد تو قشنگ‌تری. گفت ماه من رو یادت میاره؟ گفتم هرچی دستم بهش نرسه تو رو یادم میاره. بغلم کرد. برف شروع شد.


بیدار شدم و از پنجره به ماه نگاه کردم. برف اومده‌بود، و ردپایی توی حیاط خونه بود که معلوم نبود یک‌نفر اومده یا رفته. اما رفته. کسی اینجا نمیاد. تنها تویی که هر روز میری، و من هر روز از دست میدمت، و هر روز به عبوس توی آینه میگم عیبی نداره، همه‌ی بچه‌ها که برف‌بازی نمیرن، بمون توی خونه و مشق بنویس. 

همین.

#حمیدسلیمی 


@hamid_salimi5

"آیا کسی هست یاد تو بیفتد و نامت را در خواب‌ها بنویسد؟ یا مثل من گمنام مغمومی؟"

به زن، که از ماه زیباتر است، حتی اگر ترکت کند.

Babak Dlivand
در ساعت ۰۵:۰۱ عصر یک روز زمستانی قصه ای شروع شد. لذتش مزه ی مربای انجیر مامان میداد، کم ولی‌عالی و رنجش به برندگی سوز زمستانی ساعت ۰۵:۰۱ عصر بی شال و دستکش بود .