
بوران دخت با اسم بهرام در اردوگاه اسکندر است. اسکندر بر آن است که معلوم کند که این بهرام بوران دخت هست یا نه.
وقتی که بوران دخت به نزد اسکندر می رود، اسکندر فرمان می دهد که برای او لباس فاخر بیاورند و فرمان می دهد که لباس عوض کند تا ببیند بوران دخت موی زنان دارد یا نه. بوران دخت گیسوی خود را بریده است و موی خود را به سبک دیلمیان در آورده است و بندی بر سینۀ خود بسته است تا اسکندر او را نشناسد.
قاضدی از حلب می آید و می گوید که ایرانیان حلب به آنها حمله آورده اند و جمعی را کشته اند. رومیان نیز گروهی از ایرانیان را اسیر گرفته اند. اسیران را به نزد اسکندر می آورند و اسکندر فرمان به کشتن آنها می دهد. یکی از آنها موبدی است که به شفاعت بوران دخت بخشیده می شود.