
بوران دخت در غار مانده است و سپاهیان اسکندر در زیر غارند. اسکندر دو مرد را با نفت و آتش در صندوقی می فرستد تا اسب بوران دخت را بکشند. بعد با یارانش وارد غار می شود. بوران دخت به انتهای غار می رود و به نردبانی می رسد و دری. به حکمت یزدان در باز می شود و او و طرماس وارد می شوند ولی اسکندر نمی تواند.
اسکندر آن جا و در غار را باسنگ و آهک و ارزیز می بندد و برای گرفتن قلعۀ استخر می رود که در دست قسطاس است. قسطاس جای خوش یافته است با کنیزکان زیبا و نمی خواهد قلعه را تسلیم کند.