
کسی که طعم سختیهای زندگی و بالا و پایین هاش و سختی هاش رو با تمام وجود چشید. چندین سال جنگید و ساخت… اما یک شب، فقط با دو شات مشروب دستساز، همه چیز فرو ریخت.آره… بعضی وقتا کار فقط یکبار اتفاق میافته!
امیر که سر خواستنش دعوا بود، به جایی رسید که حتی همونایی که اسم خودشون رو “دوست” میذاشتن، گذاشتن و رفتن و دنیاش رو تنهاتر و تاریکتر کردن. و اونا روزهای نابیناییاش رو، از همیشه سیاهتر کردن.
اما امروز…امیر شجاعانه ایستاده.
ایستاده تا اشتباه خودش رو پنهان نکنه، بلکه چراغی بشه برای جوونای دیگه. تا صدای آگاهسازی باشه؛ تا کسی دیگه راهی رو که او رفت، نره.