راحت و آسوده شد دل که بخشش پیشه کرد کینه چون در دل خزید اینچنین ویرانه کرد
نباشد بین روز و شب جدالی که هر یک در پی کار و مداری
اگر نفسی بدی در کار ایشان نبودی کار عالم را دوامی ...
ز باور می تراود گفت و پندار به هر رنگ و عصیر و طعم و مقدار
به کلپتره مبادت دل ببندی نسازد باور کژ ، خفته بیدار
ای ایران ای خاک مهر و فر ای نامت سر چشمه ی هنر
از منشورت زنده شد جهان پاینده مانی تو هر زمان
نابجا ایراد بی مورد خطاست گفت زهر آلوده درد بی دواست
چون که نقد و نکته سفتن شد رقم زیب قوت در دلایل را رواست
خوشا جمعی که گرم کار باشد چنین پوینده و پر بار باشد
مبادا پاره جای مزد گیرد که تاوان از دل بازار گیرد
ظرف انسانی ز عقل پر مایه است تن او پیله و جان پروانه است
خوی حیوان دارد و طبع ملک در زمین و بر هوا تکدانه است
این شعر را من برای خانه ی ما که ایران باشد سروده ام و دوست هنرمندم با آهنگی که ساخته اند ( Endless Dream ) و پیانویی که اجرا کرده اند مرا یاری می دهند...
زهر تلخ کینه دارد انتقام مرهمش کو چون زند بر جان و کام
خواب راحت گر نکرد نازک دلت حس بخشش شویدش این احتمام
آن دم که دلت امیدوارست حتی فلکش عنان نیارست
وان دم که سر از امید تابید شمعی به ره باد نشسته ست
بار امانت ز چه رو ستانده ای ز این و او؟
دست چو امانتی گرفت بسته بدان به آبرو
زندگی بسته به هر دلبستگی ست شرط هر دلبستگی در اعتدال
باعث سرخوردگی دانی چه است؟ اعتیادست، اعتیادست، اعتیاد
سر سبز ترازداری نمی داند
وسواس دیوانه اش می کند...
"آسان یافته" را نمی بیند
ناسپاسی ویرانه اش می کند...
دژ جانست تن خاکی و نه سنگست به پا جان پاکست پی وصلست نه افتاده ز پا
سفر تن این نباشد که مجرد برود بند پیوند دو روحست جز آن نیست تن ما
فقط آنان که آزادی شناسند به پایش گوهر جان می فشانند
چه بسیارند کسانی طالب آن ولیکن قدر آزادی ندانند
کنش ، پیوسته با پندار آید به خلوت یا میان جمع اید
ز خلوت چون برون رفتی زنهار به قاموسی دگر رفتار باید
وای بر آن خلقی که بد خُلقی گرفت چونکه ره پیموده کژ، سستی گرفت
تا ز غلطیدن بیاسود خاره سنگ خزه و خاشاک در آغوشش گرفت
رنگ سرخ و اب رویم می دهد شرح برونم
تو ز ظاهر می نخوانی قصه ی حال درونم
منع لذت های دنیا و حذر از اهتمام نی که مرحم بر دلی زد نی فزودی احترام
جان پویا هر زمان باید تکاپویی کند آب صافی تیره گردد ، گر نگیرد اعتلام