
گلباغ اسمشه.
یه زن کرد، با لهجهی شیرین و صدای بلند و رسا.
تا حرف زدو دیدمش برای اولین بار رضایتش از زندگی اومد به چشمم..
نه از کسی گلهمنده،
نه توی صداش حسرتی شنیده میشه.
میدونه زحمت کشیده،
ولی هیچوقت غصهش رو نخورد.
هدفش روشن بوده:
بزرگ کردن پسرش…
و خوب هم بزرگش کرده.
گلباغ به هر خونهای که میره،
زحمت صاحبخونه رو میبینه
و براش احترام قائله.
یه چیزی تو لهجهش، تو غرورش،
منو یاد مادرای قصههای علیاشرف درویشیان میندازه…
از اون زنای کرد که با دست خالی، زندگی میسازن.
و برای من…
یکی از قویترین صداهایی بود که تا حالا توی «خوشحالی» ضبط کردم.
ما تو «خوشحالی» قصههایی مثل گلباغ زیاد داریم.
اگه دوست داشتی،
سابسکرایب کن و مارو به یه دوست معرفی کن.
🎧 @khoshhalipodcast