
امیر از اون آدمهاست که وقتی یه چیزی یاد میگیره،
واقعاً خوشحال میشه
یهجورایی انگار از دل یه سختی،
یه ستاره پیدا کرده،
مثل همون شازده کوچولویی که بلد بود وسط اشکها، نور ببینه…
از اصفهان تا تهران،
از دانشگاه تا تدریس
از دلتنگی پدر تا بستهشدن چمدون…
درست وقتی همهچی آماده بود برای یه پرواز مهم،
ترامپ اومد وسط و گفت: «نرو!»
امیرم گفت: «باشه… ولی من یه بلیط دیگه دارم، به مقصد موفقیت.»
وتصمیم گرفت تنها نره
یارش هم همراه شد
که اونور دنیا، غربت یهکم کمرنگتر باشه…
حالا امیر و یارش
تو سالن انتظار فرودگاه زندگی نشستن
منتظر پرواز شماره ۱۲…
پروازی که وقتی بلند شه،
دیگه هیچکس جلوشو نمیگیره.
قصهی امیر فقط قصهی پرواز نیست.
قصهی یه آدمیه که میدونه حال خوبو باید ساخت،باید یاد گرفت…..