
آنیتا نقاش نشد،
اما خوب نقاشی میکرد.
شاعر نبود،
اما قافیه حرفاش درست بود.
شهرساز نشد،
ولی برای خودش یه خونهی تازه ساخت.
انگلیسیدون نبود،
ولی رفت اون سر دنیا و درس خوند.
آخرشم…
فکر کنم برای اینکه بهتر دنبال خوشحالی بگرده،
خلبان شد.
که از اون بالاها بگرده،
شاید یهجایی تو آسمونا گیرش بیاره.
قصهی خودش رو نگفت،
ولی یه قصه گفت
که هم خودش توش بود،
هم خیلیهای دیگه…