Home
Categories
EXPLORE
True Crime
Comedy
Society & Culture
Business
Sports
History
Fiction
About Us
Contact Us
Copyright
© 2024 PodJoint
00:00 / 00:00
Sign in

or

Don't have an account?
Sign up
Forgot password
https://is1-ssl.mzstatic.com/image/thumb/Podcasts211/v4/97/de/1f/97de1f83-3749-6a6c-64f5-daf24e97201a/mza_16942518636685284404.png/600x600bb.jpg
هوشنگ ابتهاج
شهروز کبیری
28 episodes
1 day ago

اینجا شعرهای هوشنگ ابتهاج (هـ. الف سایه) را با صدای خودش خواهیم شنید.

این پادکست بخشی از پادکست «شعر با صدای شاعر» است. جایی که در آن شعرهای معاصر با صدای شاعر منتشر می‌شود.

برای دانلود شعرها به کانال تلگرام ما مراجعه کنید: t.me/schahrouzk

Show more...
Arts
Society & Culture,
History
RSS
All content for هوشنگ ابتهاج is the property of شهروز کبیری and is served directly from their servers with no modification, redirects, or rehosting. The podcast is not affiliated with or endorsed by Podjoint in any way.

اینجا شعرهای هوشنگ ابتهاج (هـ. الف سایه) را با صدای خودش خواهیم شنید.

این پادکست بخشی از پادکست «شعر با صدای شاعر» است. جایی که در آن شعرهای معاصر با صدای شاعر منتشر می‌شود.

برای دانلود شعرها به کانال تلگرام ما مراجعه کنید: t.me/schahrouzk

Show more...
Arts
Society & Culture,
History
Episodes (20/28)
هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | آه آینه ( او را ز گیسوان بلندش شناختند)

▨ نام شعر: آه آینه ( او را ز گیسوان بلندش شناختند)

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــــ 

او را ز گیسوان بلندش شناختند

 ای خاک! این همان تنِ پاک است؟

 انسان همین خلاصهٔ خاک است؟

وقتی که شانه می‌زد

 انبوهِ گیسوانِ بلندش را

تا دوردستِ آینه می‌راند

 اندیشهٔ خیال‌پسندش را

او با سلام صبح

خندان، گلی ز آینه می‌چید

دستی به گیسوانش می‌برد

شب را کنار می‌زد

 خورشید را در آینه می‌دید

اندیشهٔ بر آمدنِ روز

بارانی از ستاره فرو می‌ریخت

در آسمان چشم جوانش

آنگاه آن تبسمِ شیرین

در می‌گشود بر رخِ آیینه

از باغ آفتابی جانش

 دزدان کور آینه افسوس

 آن چشم مهربان را

 از آستان صبح ربودند

 آه ای بهار سوخته!

 خاکسترِ جوانی

تصویرِ پر کشیدهٔ آیینهٔ تهی

با یاد گیسوان بلندت

 آیینه در غبار سحر آه می‌کشد

مرغانِ باغ بیهده خواندند

هنگامِ گل نبود

▨

هوشنگ ابتهاج مختلص به هـ.ا.سایه

از دفتر آهی و راهی

Show more...
3 months ago
3 minutes 55 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

▨ نام شعر: امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــ

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است


گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری

دانی که رسیدن، هنر گام زمان است


تو رهرو دیرینه‌ی سر منزل عشقی

بنگر که ز خون تو به هر گام نشان است


آبی که بر آسود، زمینش بخورد زود

دریا شود آن رود که پیوسته روان است


باشد که یکی هم به نشانی بنشیند

بس تیر که در چله‌ی این کهنه کمان است


از روی تو دل کندنم آموخت زمانه

این دیده از آن روست که خونابه‌فشان است


دردا و دریغا که در این بازی خونین

بازیچه‌ی ایام، دل آدمیان است


دل بر گذر قافله‌ی لاله و گل داشت

این دشت که پامال سواران خزان است


روزی که بجنبد نفس باد بهاری

بینی که گل و سبزه کران تا به کران است


ای کوه! تو فریاد من امروز شنیدی

دردی‌ست درین سینه که همزاد جهان است


از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند

یا رب چه قَدَر فاصله‌ی دست و زبان است


خون می‌چکد از دیده در این کنج صبوری

این صبر که من می‌کنم، افشردن جان است


از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود

گنجی‌ست که اندر قدم راهروان است

▨

هوشنگ ابتهاج (متخلص به هـ. ا. سایه)

این شعر در زندان سروده شده

به تاریخ آذر ماه ۱۳۶۲

Show more...
5 months ago
3 minutes 33 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | امشب به قصه‌ی دل من گوش می‌کنی

▨ نام شعر: امشب به قصه‌ی دل من گوش می‌کنی

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج( ا.سایه)

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــــــــــــ

امشب به قصه‌ی دل من گوش می‌کنی

فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی 


این دُر همیشه در صدف ِ روزگار نیست

می‌گویمت ولی توکجا گوش می‌کنی 


دستم نمی‌رسد که در آغوش گیرمت

ای ماه با که دست در آغوش می‌کنی؟ 


در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست

هشیار و مست را همه مدهوش می کنی؟ 


مِی جوش می‌زند به دل ِ خُم بیا ببین

یادی اگر ز خون سیاووش می‌کنی 


گر گوش می‌کنی سخنی خوش بگویمت

بهتر ز گوهری که تو در گوش می‌کنی 


جام ِ جهان ز خون ِ دل ِ عاشقان پر است

حرمت نگاه دار اگرش نوش می‌کنی


سایه چو شمع شعله در افکنده‌ای به جمع

زین داستان که با لب خاموش می‌کنی

Show more...
6 months ago
2 minutes 40 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | ای عشق همه بهانه از توست

▨ نام شعر: بهانه

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــ

ای عشق همه بهانه از توست

من خامُشم این ترانه از توست

 

آن بانگِ بلندِ صبح‌گاهی 

وین زمزمه‌ی شبانه از توست

 

من اندُه خویش را ندانم

این گریه‌ی بی‌بهانه از توست

 

آی آتشِ جانِ پاک‌بازان 

در خرمنِ من زبانه از توست

 

افسون شده‌ی تو را زبان نیست 

ور هست، همه فسانه از توست

 

کشتیِ مرا چه بیمِ دریا؟

طوفان ز تو و کرانه از توست

 

گر باده دهی و گر نه، غم نیست

مست از تو، شراب‌خانه از توست

 

مِی را چه اثر به پیشِ چشمت؟

کاین مستیِ شادمانه از توست

 

پیش تو چه توسنی کُند عقل؟

رام است که تازیانه از توست

 

من می‌گذرم خموش و گمنام 

آوازه‌ی جاودانه از توست

 

چون «سایه» مرا ز خاک برگیر 

کاینجا سر و آستانه از توست

Show more...
6 months ago
3 minutes 3 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | بر سواد سنگفرش راه

▨ نام شعر: بر سواد سنگفرش راه (ای جلاد، ننگت باد)

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج (سایه)

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج (سایه)

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــ

این شعر را هوشنگ ابتهاج برای حوادث سی‌تیر ۱۳۳۱ سروده است

ـــــــــــــــــــــــــــــ

با تمام خشم خویش

با تمام نفرت دیوانه‌وار خویش

می‌کشم فریاد

ای جلاد

ننگت باد


آه هنگامی که یک انسان

می‌کشد انسان دیگر را

می‌کشد در خویشتن

انسان بودن را


بشنو ای جلاد

می‌رسد آخر

روز دیگرگون

روز کیفر

روز کین‌خواهی

روز بارآوردن این شوره‌زار خون

زیر این باران خونین

سبز خواهد گشت بذر کین

وین کویر خشک

بارور خواهد شد از گل‌های نفرین


آه هنگامی که خون از خشم سرکش

در تنور قلب‌ها می‌گیرد آتش

برق سرنیزه چه ناچیز است

و خروش خلق

هنگامی که می‌پیچد

چون طنین رعد از آفاق تا آفاق

چه دلاویز است


بشنو ای جلاد

می‌خروشد خشم در شیپور

می‌کوبد غضب بر طبل

هر طرف سر می‌کشد عصیان

و درون بستر خونین خشم خلق

زاده می‌شود طوفان


بشنو ای جلاد

و مپوشان چهره با دستان خون‌آلود

می‌شناسندت به صد نقش و نشان مردم

می‌درخشد زیر برق چکمه‌های تو

لکه‌های خون دامن‌گیر

و به کوه و دشت پیچیده ست

نام ننگین تو با هر مرده باد خلق کیفرخواه

و به جا مانده‌ست از خون شهیدان

بر سواد سنگ فرش راه

نقش یک فریاد:

ای جلاد

ننگت باد

▨

هوشنگ ابتهاج

متخلص به ه.الف سایه

امرداد ماه سال ۱۳۳۱

Show more...
6 months ago
4 minutes 32 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | پاک کن از چهره اشکت را ز جا برخیز

▨ شعر: پاک کن از چهره اشکت را 

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج و محمدرضا شجریان

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــ

این کولاژ، بخشی از شعر «خبر کوتاه بود، اعدامشان کردند» از هوشنگ ابتهاج است که قبلا منتشر شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

پاک کن از چهره اشکت را، ز جا برخیز

تو در من زنده‌ای، من در تو، ما هرگز نمی‌میریم

من و تو با هزاران دگر

این راه را دنبال می‌گیریم

از آنِ ماست پیروزی

از آنِ ماست فردا، با همه شادی و بهروزی

عزیزم

کار دنیا رو به آبادی‌ست

و هر لاله که از خون شهیدان می‌دمد امروز

نوید روز آزادی‌ست

Show more...
8 months ago
3 minutes 7 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | همنشین درد

▨ شعر: بگذر شبی ز خلوت این همنشین درد

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

___________________

بُگذر شبی به خلوت ِاین همنشین ِ درد

تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد


خون می‌رود نهفته از این زخم ِاندرون

ماندم خموش و آه؛ که فریاد داشت درد


این طُرفه بین که با همه سیل ِ بلا که ریخت

داغ ِمحبت تو به دل‌ها نگشت سرد


من برنخیزم از سر راه ِوفای تو

از هستی‌ام اگرچه برانگیختند گرد


روزی که جان فدا کنمت باورت شود؛

دردا که جز به مرگ، نسنجند قدر مَرد


ساقی بیار جام ِصبوحی که شب نماند

وان لعل ِفام، خنده زد از جام ِلاجورد


باز آید آن بهار و گل سرخ بشکفد

چندین مثال از نفس سرد و روی زرد


در کوی او که جز دل بیدار ، ره نیافت

کی می‌رسند خانه پرستان خوابگرد


خونی که ریخت از دل ما ، سایه حیف نیست

گر زین میانه ، آب خورد تیغ هم نبرد

Show more...
9 months ago
3 minutes 46 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | پرنده می‌داند

▨ نام شعر: پرنده می‌داند

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــ

خیالِ دلکشِ پرواز در طراوتِ ابر

به خواب می‌ماند.

پرنده در قفس خویش

خواب می‌بیند.


پرنده در قفس خویش

به رنگ و روغنِ تصویر باغ می نگرد.


پرنده می‌داند

که باد بی‌نفس است

و باغ تصویری است.

پرنده در قفس خویش

خواب می‌بیند.

▨

هوشنگ ابتهاج (متخلص به هـ. ا. سایه)

۱۳۵۰ تهران

از دفتر شعر یادگار خون سرو

Show more...
9 months ago
1 minute 56 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | تا تو با منی

▨ نام شعر: تا تو با منی

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ موسیقی: Malte Marten

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

____________________

تا تو با منی، زمانه با من است

بخت و کامِ جاودانه با من است


تو بهار دلکشی و من چو باغ

شور و شوقِ صد جوانه با من است


یاد دلنشینت، ای امید جان!

هر کجا روم روانه با من است


ناز نوش‌خندِ صبح اگر تو راست

شور گریه‌ی شبانه با من است


برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست

رقص و مستی و ترانه با من است


گفتمش مرادِ من، به خنده گفت

لابه از تو و بهانه با من است


گفتمش من آن سمند سرکشم

خنده زد که تازیانه با من است


هر کسش گرفته دامنِ نیاز

ناز چشمش این میانه با من است


خوابِ نازت ای پری ز سر پرید

شب خوشت که شب فسانه با من است

▨ 

هوشنگ اتبهاج

متخلص به ا. سایه

Show more...
9 months ago
2 minutes 52 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | جمع پراکنده

▨ نام شعر: جمع پراکنده (رحیل)

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــ

فریاد که از عمرِ جهان هر نفسی رفت

دیدیم کز این جمعِ پراکنده کسی رفت


شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ

زین‌گونه بسی آمد و زین‌گونه بسی رفت


آن طفل که چون پیر از این قافله در ماند

وان پیر که چون طفل به بانگِ جَرَسی رفت


از پیش و پسِ قافله‌ی عمر میندیش

گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت


ما هم‌چو خسی بر سر دریای وجودیم

دریاست؛ چه سنجد که بر این موج خسی رفت


رفتی و فراموش شدی از دلِ دنیا

چون ناله‌ی مرغی که ز یاد قفسی رفت


رفتی و غم آمد به سر جای تو، ای داد

بیدادگری آمد و فریادرسی رفت


این عمر سبک‌سایه‌ی ما بسته به آهی است

دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت

Show more...
9 months ago
2 minutes 31 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | چه فکر می‌کنی؟ (زندگی)

▨ نام شعر: چه فکر می‌کنی (زندگی)

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج( ا.سایه)

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ موسیقی: علی عظیمی (قطعه زندگی از آلبوم عزت زیاد)

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــ

چه فکر می کنی؟

که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته‌ایست زندگی؟

در این خراب ِ ریخته

که رنگ عافیت از او گریخته

به بُن رسیده

راه بسته‌ایست زندگی؟

چه سهمناک بود سیل ِ حادثه

که همچو اژدها دهان گشود

زمین و آسمان ز هم گسیخت

ستاره خوشه‌خوشه ریخت

و آفتاب در کبود ِ دره‌های آب، غرق شد

هوا بد است

تو با کدام باد می‌روی؟

چه ابر تیره‌ای گرفته سینه‌ی تو را

که با هزار سال بارش ِ شبانه‌روز هم

دل تو وا نمی‌شود

تو از هزاره‌های دور آمدی

در این درازنای خون‌فشان

به هر قدم نشان ِ نقش ِ پای ِتوست

در این درشت‌ناک ِ دیولاخ

ز هر طرف طنین گام‌های رهگشای توست

بلند و پست این گشاده دامگاه ِ ننگ و نام

به خون نوشته، نامه‌ی وفای توست

به گوش ِ بیستون هنوز

صدای تیشه‌های توست

چه تازیانه‌ها که با تن ِ تو تاب عشق آزمود

چه دارها که از تو گشت سربلند

زَهی شکوه ِ قامت ِ بلند عشق

که استوار ماند در هجوم ِهر گزند

نگاه کن

هنوز آن بلند ِ دور

آن سپیده، آن شکوفه‌زار ِ انفجار ِ نور

کهربای آرزوست

سپیده‌ای که جان آدمی هماره در هوای اوست

به بوی ِ یک نفس در آن زلال دم زدن

سِزَد اگر هزار بار

بیفتی از نشیب ِ راه و باز

رو نهی بدان فراز

چه فکر می‌کنی؟

جهان چو آبگینه‌ی شکسته‌ایست

که سرو راست هم در او شکسته می‌نمایدت

چنان نشسته کوه، درکمین دره‌های این غروب تنگ

که راه بسته می‌نمایدت

زمان بی‌کرانه را

تو با شمار گام عمر ما مسنج

به پای او دمی‌ست

این درنگ درد و رنج

به سان ِ رود

که در نشیب دره سَر به سنگ می‌زند

رونده باش

امید هیچ معجزی ز مرده نیست

زنده باش

Show more...
9 months ago
5 minutes 29 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | چه مبارک است این غم

▨ شعر: چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــــــ

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی

به غمت که هرگز این غم، ندهم به هیچ شادی


ز تو دارم این غم خوش، به جهان از این چه خوش‌تر؟

تو چه دادی‌ام که گویم که از آن به‌ام ندادی؟


چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشین

به از این درِ تماشا که به روی من گشادی؟


تویی آن‌که خیزد از وی همه خرّمی و سبزی

نظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟


ز کدام ره رسیدی، ز کدام در گذشتی

که ندیده‌دیده ناگه به درونِ دل فتادی؟


به سرِ بلندت ای سرو که در شبِ زمین‌کن

نفسِ سپیده داند که چه راست ایستادی


به کرانه‌های معنی نرسد سخن چه گویم

که نهفته با دلِ سایه چه در میان نهادی؟

▨

هوشنگ ابتهاج (متخلص به هـ. ا. سایه)

Show more...
9 months ago
2 minutes 26 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | خبر کوتاه بود؛ اعدامشان کردند

▨ نام شعر: برای روزنبرگ‌ها (خبر کوتاه بود؛ اعدامشان کردند)

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج و محمدرضا شجریان

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــ

خبر کوتاه بود؛

-«اعدامشان کردند.»

خروش دخترک برخاست

لبش لرزید

دو چشم خسته‌اش از اشک پُر شد

گریه را سر داد

و من با کوششی پُر درد، اشکم را نهان کردم


-چرا اعدامشان کردند؟

می‌پرسد ز من با چشم اشک‌آلود

{چرا اعدامشان کردند؟}


-عزیزم، دخترم

آنجا، شگفت‌انگیز دنیایی‌ست {است}

دروغ و دشمنی فرمانروایی می‌کند آنجا

طلا: این کیمیای خونِ انسان‌ها

خدایی می‌کند آنجا

شگفت‌انگیز دنیایی که همچون قرن‌های دور

هنوز از ننگ آزار سیاهان دامن‌آلوده‌ست

در آنجا حق و انسان حرف‌هایی {حرف‌های} پوچ و بیهوده‌ست

در آنجا دشمنی {رهزنی}، آدم‌کُشی، خون‌‌ریزی آزادست

و دست‌ و پای آزادی‌ست در زنجیر


عزیزم، دخترم

آنان

برای دشمنی با من

برای دشمنی با تو

برای دشمنی با راستی اعدامشان کردند

و هنگامی که یاران

با سرود زندگی بر لب

به سوی مرگ می‌رفتند

امیدی آشنا می‌زد چو گُل در چشمشان لبخند

به شوق زندگی آواز می‌خواندند

و تا پایان به‌ راه روشن خود باوفا ماندند


عزیزم

پاک کُن از چهره اشکت را، ز جا برخیز

تو در من زنده‌ای، من در تو: ما هرگز نمی‌میریم

من و تو با هزارانِ دگر

این راه را دنبال می‌گیریم

از آنِ ماست پیروزی

از آنِ ماست فردا، با همه شادی و بهروزی


عزیزم

کار دنیا رو به آبادی‌ست

و هر لاله که از خون شهیدان می‌دمد امروز

نوید روز آزادی‌ست

▨

هوشنگ ابتهاج (متخلص به هـ. ا. سایه)

از دفتر شعر «یادگار خون سرو»

Show more...
9 months ago
6 minutes 37 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | در این سرای بی‌کسی کسی به در نمی‌زند

▨ شعر: در این سرای بی‌کسی کسی به در نمی‌زند

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ موسیقی: قطعه‌ی «تنها» از حسام ناصری و سامان صمیمی

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــــ

درین سرای بی کسی، کسی به در نمی‌زند

به دشتِ پُرملال ما پرنده پَر نمی‌زند


یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی‌کُند

کسی به کوچه سارِ شب درِ سحر نمی‌زند


نشسته‌ام در انتظارِ این غبارِ بی‌سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی‌زند


گذرگهی است پُر ستم که اندر او به غیر غم

یکی صلای آشنا به رهگذر نمی‌زند


دل خراب من دگر خراب‌تر نمی‌شود

که خنجر غمت از این خراب‌تر نمی‌زند


چه چشم پاسخ است از این دریچه‌های بسته‌ات؟

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی‌زند


نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست

اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی‌زند

Show more...
9 months ago
3 minutes 6 seconds

هوشنگ ابتهاج
سرو | در بزرگداشت مرتضی کیوان

▨ نام اثر: سرو | در بزرگداشت سرو آزاد؛ مرتضی کیوان

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج (سایه) و احمد شاملو

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــ

مرتضی کیوان از دوستان بسیار نزدیک هوشنگ ابتهاج و احمد شاملو بود. او در روزهای پس از کودتای ۲۸ مرداد، در حالی که سه تن از نظامیان فراری سازمان نظامی حزب توده را در خانهٔ خود پنهان کرده‌ بود، دستگیر شد و در ۲۷ مهر ۱۳۳۳ در زندان قصر تیر باران شد.

Show more...
9 months ago
4 minutes 40 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | شب آمد و دل ِ تنگم هوای خانه گرفت

▨ شعر: شب آمد و دل ِ تنگم هوای خانه گرفت

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــ

شب آمد و دل ِ تنگم هوای خانه گرفت

دوباره گریه‌ی بی‌طاقتم بهانه گرفت


شکیب درد ِ خموشانه‌ام دوباره شکست

دوباره خِرمن خاکسترم زبانه گرفت


نشاط زمزمه، زاری شد و به شعر نشست

صدای خنده، فغان گشت و در ترانه گرفت


زِهی پسند کماندار فتنه کز بن تیر

نگاه کرد و دو چشم ِ مرا نشانه گرفت


امید عافیتم بود؛ روزگار نخواست

قرار عیش و امان داشتم، زمانه گرفت


زِهی بخیل ستمگر که هرچه داد به من

به تیغ، باز ستاند و به تازیانه گرفت


چو دود، بی سر و سامان شدم که برق ِ بلا

به خرمن‌ام زد و آتش در آشیانه گرفت


چه جای گُل که درخت کهن ز ریشه بسوخت

ازین سَموم نفس‌کُش که در جوانه گرفت


دل گرفته‌ی من همچو ابر بارانی

گشایشی مگر از گریه‌ی شبانه گرفت

Show more...
9 months ago
2 minutes 54 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | شب زنده دار

▨ نام شعر: چشمی کنار پنجره‌ی انتظار (شب‌زنده‌دار)

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــ

ای دل! به کوی او ز که پرسم که یار کو

در باغِ پُرشکوفه که پرسد بهار کو


نقش و نگارِ کعبه نه مقصودِ شوقِ ماست

نقشی بلندتر زده‌ایم، آن نگار کو


جانا، نوای عشق، خموشانه خوش‌تر است

آن آشنای ره که بُوَد پرده‌دار کو


ماندم در این نشیب و شب آمد، خدای را

آن راهبَر کجا شد و آن راهوار کو


ای بس ستم که بر سرِ ما رفت و کس نگفت

آن پیکِ ره‌شناسِ حکایت‌گزار کو


چنگی به دل نمی‌زند امشب سرود ما

آن خوش‌ترانه چنگیِ شب‌زنده‌دار کو


ذوقِ نشاط را می و ساقی بهانه بود

افسوس، آن جوانیِ شادی‌گسار کو


یک شب، چراغِ روی تو روشن شود ولی

چشمی کنار پنجره‌ی انتظار کو


خون هزار سروِ دلاور به خاک ریخت

ای سایه، های‌هایِ لبِ جویبار کو؟

▨ 

هوشنگ ابتهاج (متخلص به هـ. ا. سایه)

از دفتر شعر «آهی و راهی»

Show more...
9 months ago
3 minutes 41 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | من چه گویم که غریبست دلم در وطنم

▨ نام شعر: من چه گویم که غریبست دلم در وطنم

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــ

▨ این شعر توسط شاعر به «محمدرضا لطفی» تقدیم شده

▨ موسیقی پس زمینه، سه‌تار نوازی بداهه کیهان کلهر در موزه آبگینه است

ــــــــــــــــــــ

پیشِ سازِ تو من از سِحر سخن دم نزنم

که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم


ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست

تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم


صبر کن ای دل غمدیده که چون پیر حزین

عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم


چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی

من چه گویم که غریب است دلم در وطنم


شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت

کی بود باز که شوری به چمن در فکنم


همه مرغان هم آواز پراکنده شدند

آه از این باد بلاخیز که زد در چمنم


نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد؟

من ز بی همنفسی ناله به دل می شکنم


بی تو آری غزل «سایه» ندارد «لطفی»

باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم

Show more...
9 months ago
3 minutes 13 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | کاروان (گالیا)

▨ نام شعر: کاروان (گالیا)

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ـــــــــــــــــــــــــــــــ 

دیر است، گالیا!

در گوشِ من فسانهٔ دلدادگی مخوان!

دیگر ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!

دیرست، گالیا! به ره افتاد کاروان

عشق من و تو؟... آه

این هم حکایتی‌ست.

اما، در این زمانه که درمانده هر کسی

از بهر نان شب

دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست.


شاد و شکفته، در شبِ جشنِ تولّدت

تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک،

امشب هزار دخترِ هم‌سالِ تو، ولی

خوابیده‌اند گرسنه و لخت، روی خاک.

زیباست رقص و نازِ سرانگشت‌های تو

بر پرده‌های ساز،

اما، هزار دخترِ بافنده این زمان

با چرک و خونِ زخمِ سرانگشت‌هایشان

جان می‌کنند در قفسِ تنگِ کارگاه

از بهرِ دستمزدِ حقیری که بیش از آن

پرتاب می‌کنی تو به دامانِ یک گدا.

وین فرشِ هفت‌رنگ که پامالِ رقص توست

از خون و زندگانیِ انسان گرفته رنگ

در تار و پود هر خط و خالش: هزار رنج

در آب و رنگ هر گل و برگش: هزار ننگ.

اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک

اینجا به باد رفته هزار آتش جوان

دستِ هزار کودکِ شیرینِ بی‌گناه

چشمِ هزار دختر بیمار ناتوان...


دیرست، گالیا!

هنگامِ بوسه و غزل عاشقانه نیست

هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان.

هنگامهٔ رهایی لب‌ها و دست‌هاست

عصیان زندگیست.

در رویِ من مخند!

شیرینیِ نگاه تو بر من حرام باد!

بر من حرام باد ازین پس شراب و عشق!

بر من حرام باد تپش‌های قلبِ شاد!

یارانِ من به بند:

در دخمه‌های تیره و نمناکِ باغشاه

در عُزلتِ تب‌آورِ تبعیدگاهِ خارک.

در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه.


زودست، گالیا!

در گوش من فسانهٔ دلدادگی مخوان!

اکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه!

زودست، گالیا! نرسیده‌ست کاروان...


روزی که بازوانِ بلورین صبح‌دم

برداشت تیغ و پردهٔ تاریکِ شب شکافت،

روزی که آفتاب

از هر دریچه تافت،

روزی که

Show more...
9 months ago
5 minutes 17 seconds

هوشنگ ابتهاج
هوشنگ ابتهاج | زمان میان من و او جدایی افکنده‌ست

▨ شعر: زمان میان من و او جدایی افکنده‌ست

▨ شاعر: هوشنگ ابتهاج

▨ با صدای: هوشنگ ابتهاج

▨ پالایش و تنظیم: شهروز

ــــــــــــــــــــ

زمان میان من و او جدایی افکنده‌ست

من ایستاده در اکنون و او در آینده‌ست


چه مایه گشتم و آینده حال گشت و گذشت

هنوز در پی آینده، حال گردنده‌ست


به هر قدم قدَری گفتم از زمان کَندم

کنون چو می‌نگرم او ز عمر من کَنده‌ست


به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم

که راه دورتر از عمرِ آرزومندست


تو آن زمان به سرم سایه خواهی افکندن

که پیشِ پای تو، ترکیب من پراکنده‌ست


به شاهراه طلب، بیم نامرادی نیست

زهی امید که تا عشق هست پاینده‌ست


ز دورباشِ حوادث دلم ز راه نرفت

بیا که با تو هنوزم هزار پیوندست


به جان سایه که میرنده نیست آتش عشق

مبین به کشته‌ی عاشق، که عاشقی زنده‌ست

▨

هوشنگ ابتهاج (متخلص به هـ. ا. سایه)

تهران، خرداد ۱۳۸۵

Show more...
9 months ago
2 minutes 37 seconds

هوشنگ ابتهاج

اینجا شعرهای هوشنگ ابتهاج (هـ. الف سایه) را با صدای خودش خواهیم شنید.

این پادکست بخشی از پادکست «شعر با صدای شاعر» است. جایی که در آن شعرهای معاصر با صدای شاعر منتشر می‌شود.

برای دانلود شعرها به کانال تلگرام ما مراجعه کنید: t.me/schahrouzk