
برشی از زندگی پسر دانشجویی که درد دل دختران را میشنید و با آن گلهای سمی پرورش میداد.
برشی از رمان «حافظ خوانی خصوصی»
توی دانشگاهمون یه پسری هست که از شدت مهربونی دو ساله هیچ دختری باهاش وارد یه رابطهی جدی نشده. اسمش محمدرضاست. چهرهاش و حتی بعضی از رفتارهاش یه شباهت دوری به تو داره. این طور که میگن در ترمیم دلهای شکسته مهارت ویژه داره. همون ترم اول یه بار یکی از دخترها بهم گفت: « اگه کسی بهت خیانت کرد، اگه خیلی داغون بودی یا میخواستی بدون دردسربا کسی فقط درد دل کنی بروسراغ محمدرضا. فقط مراقب باش بهش وابسته نشی. چون یه جور توالت عمومیه. غیر از توخیلیها دیگه هم میرن سراغش.»
یاد این جمله میلان کوندرا افتادم که میگه زنها با مردهای خوب درد دل میکنن ولی عاشق مردهایبد میشن. همون ترم اول با توصیفی که ازش شنیدم فهمیدم از اون تیپ آدمهایی نیستکه خوشم بیاد. چون معتقدم بودم راه حلهای عمومی که برای هر مشکلی استفاده میشن عملا هیچ مشکل واقعی رو حل نمیکنن...
امیدوارم از شنیدنش لذت ببرید