این متن شرححال مردی تنها در آلمان است که در سپیدهدم، پرچم سهرنگ شیر و خورشید نشان را برافراشته و به گذشته و آینده مینگرد. او با وجود تنهایی و جدایی از همسفران پیشین، ایمان خود را نه به راههای پر ازدحام، بلکه به نورهایی که حتی یک نفر هم میتواند روشن کند، حفظ کرده است. این سفر، پیمان او با خودش برای پیمودن راهی باریکتر اما با آسمانی بازتر است، با این باور که هر پرچمی که با عشق برافراشته شود، سایهای بر سر آزادگان خواهد انداخت. پیام اصلی متن بر این نکته تأکید دارد که گاهی جدایی از دیگران، منجر به وفاداری عمیقتر به راهی میشود که نه برای پیروزی بیرونی، بلکه برای صداقت با خویشتن پیموده میشود.
۸ مرداد ۱۴۰۴ – ۹ آگوست ۲۰۲۵
مکانی در #آلمان
در سپیدهدمی که آسمان هنوز میان تاریکی و نور مردد بود، مردی تنها بر تپهای ایستاده بود. باد، #پرچم_سهرنگ شیر خورشید نشان را در دستهایش میلرزاند و #خورشید پشت سرش آرام آرام بالا میآمد. #پرچم، نه تنها رنگها، که قرنها امید و رنج را بر دوش میکشید.
پشت سرش، جادهای بود که از میان گرد و خاک میگذشت و دور میشد؛ بر آن جاده، رد پای بسیاری بود که روزی همسفرش بودند. اما اکنون، صدای پایشان خاموش شده بود؛ بعضی از خستگی مانده بودند، بعضی به مسیرهای دیگر زده بودند، و بعضی هنوز در دوردستها، با بار و بُردی که او نمیتوانست دیگر حمل کند، پیش میرفتند.
دست دیگرش را به سوی #آسمان بلند کرد. کبوتر سپیدی بر کف دستش نشست. پرنده نگاهش را در چشمهای مرد دوخت، گویی از او میپرسید: «آیا هنوز #ایمان داری؟»
مرد لبخندی زد. «ایمانم نه به راههای پر ازدحام، که به نورهاییست که حتی یک نفر هم میتواند در تاریکی روشن کند.»
بالهای کبوتر گشوده شد، و در همان لحظه، نوری سپید بر ابرهای دور افتاد، چون وعدهای کهنه و ازلی. مرد نفس عمیقی کشید و به راهی که پیش رو بود نگریست. راه باریکتر شده بود، اما آسمان بازتر. او میدانست که این سفر، دیگر با پای دیگری پیموده نخواهد شد؛ این سفر، پیمان او با خودش بود.
«هر پرچمی که با #عشق برافراشته شود، سایهای بر سر #آزادگان خواهد انداخت.»
باد در پرچم پیچید، کبوتر اوج گرفت، و مرد گام اول را برداشت.
پیام:
گاهی جدایی از همسفران، آغاز وفاداری عمیقتر به راه است؛ راهی که نه برای پیروزی در چشم دیگران، بلکه برای صداقت با خویشتن پیموده میشود.
بابکسرخپور